#برایت_میمیرم_پارت_64
حتی اگه خودم برنده میشدم _ که چندادن چشمم اب نمیخورد _ برداشتن لیست به این معنی بود که باید دستم رو
تو جیب شلوارش میکردم . و اون قدرم بی عقل نبودم که همچین کاری کنم . به جاش شونه هام رو بالا انداختم "
پس وقتی رسیدم خونه ، یه لیست دیگه مینویسم ، که البته دوست داشتم یه ساعت پیش خونه میبودم . ستوان
بلادزورث ، شما هم باید رو این مشکلت که همه چیز رو شخصی میکنی ، یه کم کار کنی " به جای وایات دائم ستوان
صداش میکردم چون میدونستم اصلا خوشش نمیاد " تو شغل شما ، این موضوع برات دردسر درست میکنه "
همونطور که کیفم رو بهم برمیگردوند ، جواب داد " اون چیزی که بین ما هست ، مطمئنا شخصیه "
" نه . این طور نیست . ببخشید . میشه برم خونه ، لطفا ؟ "
شاید اگه هی این حرف رو تکرار کنم ، از شنیدنش خسته شه . و همون موقع هم یه خمیازه ی گنده کشیدم که
تاکیدی بر روی حرفم بود و قسم میخورم که وانمود نکرده بودم . با دستم جلوی دهنم رو گرفتم . یکی از اون
خمیازه ها بود که انگار تا ابد قراره ادامه داشته باشه و فکت رو خسته میکنه . وقتی خمیازم تموم شد ، اشک تو
چشمام جمع شده بود . دوباره گفتم " معذرت میخوام " و چشم هام رو مالوندم .
لعنت به چشم هاش ، داشت میخندید " هی همین جوری نه بیار ، شاید وقتی 91 سالت شد اونوقت باورت شه " و
قبل از اینکه بتونم جوابش رو بدم گفت " بیا . قبل این که پس بیوفتی میبرمت خونه "
دستش رو گذاشت پشتم و به سمت در کشوندم .
بالاخره ! انقدر خوشحال بودم که قراره برم خونه که اصلا توجه نکردم دستش رو کجا گذاشته و یا چطور به نظر میاد
romangram.com | @romangram_com