#برایت_میمیرم_پارت_53
" خودتو خسته نکن . وقت توضیح دادن دیگه خیلی وقته که گذشته "
" واقعا ؟ "
" من بیخیالش شدم . تو نشدی ؟ "
با اخم گفت " فکر میکردم منم بیخیالش شدم . اما وقتی باهام تماس گرفتن که یه قتل توی باشگاه بدن های عالی
اتفاق افتاده و قربانی هم یه زن بلونده ، من __ " مکث کرد . بعد گفت " لعنت "
پلک زدم . واقعا تعجب کرده بودم . حالا که بهش فکر میکنم ، اولین کلمه ای که به من گفت این بود که " خوبی ؟ "
. و تازه تو بارون رفته بود بیرون تا جسد نیکول رو ببینه . مطمئنا تا اون موقع اسم اش رو تو رسانه ها اعلام کرده
بودن . شایدم نه . نه تا زمانی که به خانواده اش خبر نداده بودن . هیچ نظری نداشتم که خانوادش کی هستن و کجا
زندگی میکنن ، ولی احتمالا این اطلاعات تو پرونده اش بود . که کاراگاه مکلنس اون ها پرونده رو گرفته بود . نیکول
بیچاره . درسته که یه متقلد دیوانه بود ، ولی خوب ناراحت کننده بود که بدنش تا وقتی پلیس ها کارشون تموم
نمیشد ، زیر بارون باقی میموند . میدونستم که تحقیقات از صحنه ی جرم طول میکشه . و تازه بارون هم کار پلیس ها
رو تعویق می انداخت . و بدنش یه حدود 0 ساعتی زیر بارون بود تا قبل از اینکه بزارن جابه جا شه .
وایات دستش رو جلو صورتم حرکت داد " هی میری تو عالم هپروت "
خدایا ، دلم میخواست انگشتاشو گاز بگیرم . متنفرم بودم وقتی مردم این کارو میکردن . خوب یه تکون کوچولو
حواسمو جمع میکرد دیگه .
romangram.com | @romangram_com