#برایت_میمیرم_پارت_159
" همین کارو میکنیم . به این موضوع خاتمه میدیم . مکلنس و فارستر ، کل اخر هفته رو داشتن کار میکردن و دنبال
سرنخ میگشتن . یه چند تا سرنخ خوب رو هم پیدا کردن "
" کار دوست پسر نیکول بوده ؟ "
" نمیتونم بگم "
" نمیدونی ، یا نمیتونی بگی ؟ "
" من نمیتونم راجع به تحقیقات چیزی بگم " شقیقه ام رو بوسید . " بیا بریم بالا و بزارمت تو رخت خواب "
خوبه که کاملا انتظار داشتم منو به اتاق خودش ببره ، نه یکی از اتاق ها ی مهمان ، چون دقیقا این همون کاریه که
کرد .
خودم میتونستم بلند شم و راه برم ، اما به نظر خودش میخواست من رو بلند کنه و ببره ، و هی ، چرا که نه ؟ من رو
به سمت حموم اصلی خونه برد که یه وان بزرگ و یه دوش بزرگ اون جا بود . گفت " کیفت رو میارم . حوله و لیف
هم اون جا هستن " به سمت کمدی که در کنار در قرار داشت اشاره کرد .
یه حوله و لیف برداشتم . بعدش تونستم یه دستی گره ی لباس بیمارستان که به دور گردنم بود رو باز کنم . ولی
گره ی دوم رو نمیتونستم باز کنم ، چون رو پشتم قرار داشت . مهم نیست . گذاشتم لباس گنده همین جوری از تنم
بیوفته پایین و خودم از حلقه ی لباس بیرون اومدم .
تو اینه ، یه نگاه به بدن نیمه لختم انداختم . اه . بازوی چپم به خاطر بتادین ، بیشتر نارنجی بود ، اما هنوزم اثر خون
خشک شده رو میتونستم زیر بازوم و بر روی پشتم ببینم . لیف رو خیس کردم و تا وقتی که وایات برگشت ، تا اون
romangram.com | @romangram_com