#برایت_میمیرم_پارت_146

تصدیق کردم " خیلی خب . خونه ی تو برام امن تره . البته نه کاملا امن . اما امن تره "

یه نفر سعی داشت که من رو بکشه . با وجود اینکه همه ی سعیم رو میکردم تا بهش فکر نکنم ، این حقیقت تلخ

همش به ذهنم راه پیدا میکرد . میدونستم که خیلی زود باید این موضوع رو باور کنم _ مثلا فردا . یه جورایی

انتظارش رو داشتم .. نه اون قدرها ، ولی خب همیشه امکانش تو ذهنم بود ... ولی وقتی بهم تیر اندازی شد ، واقعا

شکه شدم و کاملا برام غیر منتظره بود.

به همین راحتی _ بوم _ زندگیم از کنترلم خارج شده بود . نمیتونستم برم خونه . لباسامم همراهم نبود . درد و

احساس ضعف داشتم و میلرزیدم . و فقط خدا میدونه که چه بلایی قراره سر باشگاه بیاد . نیاز داشتم که دوباره

کنترل همه چیز رو به دست بیارم .

به وایات نگاه کردم . داشت در خارج شهر رانندگی میکرد .دیگه از چراغ های شهر خبری نبود ، برا همین، فقط این

چراغ های ماشین بودن که کمی بر صورتش نور انداخته بودن . یه کم از این که چقدر محکم و سخت به نظر میاد ،

به خودم لرزیدم . کل موقعیتم با اون هم از کنترلم خارج بود . دیده بود که یه فرصتی پیش اومده و بلافاصله اون رو

قاپیده بود . البته با توجه به عصبانیتش به خاطر لیستی که از کارهاش نوشته بودم ، از این کارش تعجب کردم . کی

فکرش رو میکرد که یه همچین چیزی کوچیکی انقدر اون رو دلخور میکنه ؟ نازک نارنجی . و حالا هم که من کاملا

قرار بود به اون وابسته باشم . و هیچ کس دیگه ای هم نبود _ یهو یه فکر ترسناک به ذهنم رسید " بلدی موهام رو

درست کنی ؟ "


romangram.com | @romangram_com