#برایت_میمیرم_پارت_141

وایات انداخت .

" این غیر قابل دفاع کردنه "

سیانا ادامه داد " خندیدن در حالی که داشتم از خون ریزی میمردم "

وایات به من اخم کرده بود . گفت " نخندیدم "

" یه کوچولو خندیدی "

" بزار ببینم ، بازم هست ، تهدید و اجبار ، اذیت کردن ، دنبال من راه افتادن __ "

گفت " دنبالت راه افتادن ؟ " دیگه به طرز جالبی مثل ابر صاعقه دار شده بود .

" عادی بودن دربرابر شدت زخم من " سیانا که داشت حال میکرد" رو من اسم گذاشتن "

" من این کارو نکردم "

مامان گفت " از ایده ی این دفترچه خوشم اومد " و دوباره دفترچه رو از سیانا گرفت . " خیلی موثره و این جوری

هیچ وقت چیزی رو فراموش نمیکنی "

وایات با ازردگی خاطر گفت " اون هیچ وقت هیچی رو فراموش نمیکنه "

بابا رو به وایات گفت " ممنون که ایده ی این لیست رو به ذهن تینا انداختی " البته اصلا حرفش صادقانه نبود " حله "

.

دستش رو به روی شونه ی وایات گذاشت و برش گردوند . " بیا بریم بیرون تا اونا بتونن لباس بلر رو تنش کنن ، و


romangram.com | @romangram_com