#برایت_میمیرم_پارت_139
گنده هه ی سوال مورد نظر ، که وایات باشه ، پایین تخت وایستاده بود و عملا داشت با چشم هاش به سمت من
اتیش پرت میکرد . اتیش که نه ، حتی نمیشه گفت خیره شده بود . با چشم های باریک شده رو من متمرکز شده بود
و ارواره هاش رو بهم فشرده بود . یه کم به سمت جلو خم شده بود . دست هاش روی نرده های تخت بود و عضلات
قوی ساعدش محکم کشیده شده بودن . هنوز هم جای اسلحه اش بر روی شانه هاش بود و اسلحه اش زیر بازوی
چپش قرار گرفته بود .
خانواده ام اروم شده بودن ، ولی وایات نه . خیلی بد اخلاق بود . دکتر اخرین بخیه رو هم زد ، بعد صندلیش رو به
پشت میزی که اون جا بود حرکت داد و برام نسخه نوشت و اون صفحه رو کند " بفرما . البته هنوز کاغذ بازیش
مونده . این نسخه هم برای انتی بیوتیکه هم مسکن . حتی وقتی احساس کردی که خوب شدی هم ، بازم انتی
بیوتیک هات رو تا اخر مصرف کن . همین . دستت رو بانداژ میبندیم و بعد میتونی بری "
پرستار دستم رو بانداژ کرد . یه عالم گاز پانسمان گذاشت رو دستم و بعدم دور بازوم و شونه هام رو نوار پیچید ،
اونم یه جوری که غیر ممکن بود بتونم لباسای خودم رو بپوشم . اخم کردم و گفتم " این جوری که نمیشه "
مامان از سینتیا پرسید " کی میتونیم بانداژش رو عوض کنیم ؟ "
74 ساعت صبر کنین " رو به من گفت " فردا شب میتونی حموم کنی. بهت یه لیست میدم که چه کارا باید بکنی . "
و مگه اینکه دوست داشته باشی صبر کنی یکی بره برات لباس بیاره ، میتونی با همین لباس خوشگل بیمارستان بری
خونه "
romangram.com | @romangram_com