#برایت_میمیرم_پارت_133
اجازه میداد ، خصوصی بود _ و یه چند از پرستارهای خوش برخورد و شاد و کاربلد ، تاپ و سوتین غرق خون شده
ی من رو بریدن . متنفر بودم که اون سوتینم باید قربانی میشد ، برا اینکه از اون خوشگلاش بود که با زیرشلواریم
مچ بود . و دیگه نمیتونستم اون زیر شلواری رو بپوشم ، مگه اینکه یه سوتین دیگه مثل اون بگیرم . اه ، خب . به هر
حال که سوتینه از بین رفته بود ، و شک داشتم بشه خون رو از روی ابریشم پاک کرد . در ضمن ، الان دیگه همراه با
اون سوتینه یه سری خاطراتی بود که که دوسشون نداشتم و احتمالا دیگه کلا اون رو نمیپوشیدم .
از این لباس های سفید و ابی بیمارستان تنم کردن ، که اصلا هیچ مدلی نداشت . همچنین بانداژم رو هم از دستم
برداشتن . دیگه الان به اندازه ی کافی احساس ثبات میکردم که یه نگاه به زخمم بندازم . گفتم " اوووو " و رو بینیم
چین انداختم .
جایی نیست که شما تیر بخورین و به ماهیچه هاتون اسیب نرسه ، البته مگه اینکه تو چشمتون باشه ، که در این
صورت نیاز نیست نگران باشین ، چون احتمالا مُردین . تیره یه بریدگی عمیق بر بالای بازوم ، درست زیر مفصل شانه
ام گذاشته بود . اگه یه کم بالاتر بود ، خورده بود به خود مفصل و اون جوری زخمم خیلی جدی تر بود . همین
جوریشم بد به نظر میومد ، برای اینکه نمیدونستم چطور میخوان اون بریدگی رو با یه چند تا بخیه ببندنش .
یکی از پرستارا گفت " خیلیم بد نیست " . رو برچسب اسمش نوشته بود سینتیا . " زخمش روی گوشت بدنشه و از
نظر ساختاری هیچ اسیبی وارد نکرده . البته عین چی درد داره ، مگه نه ؟ "
امین . خودشه .
romangram.com | @romangram_com