#برایت_میمیرم_پارت_132
دیگه نیاز نیست منتظر نوبت بعدیش باشه "
زیاد خوشم نمیاد از زندگی خصوصیم برای کسی صحبت کنم ، اما دیگه دست رو اعصابم گذاشته بود .
به نظر موقرمزه داشت بیش از حد اروم میرفت . نمیدونستم حالا همیشه همین قدر با احتیاطه _ که اگه یه رو به موت
تو ماشین باشه ، این اصلا چیز خوبی نیست _ یا میخواست قبل اینکه به بیمارستان برسیم ، تا اون جا میتونه حرف
های ما رو بشنوه .
به جز کیشا ، هیچ کسی ، مطلقا هیچ کسی ، فکر نمیکرد که شرایط من نیاز به هیچ نگرانی یا توجهی داشته باشه .
اما کیشا از اون زنای خیلی خوب بود . برام شکلات گرفته بود و کیفم رو اورده بود . کیشا درک میکرد .
اندیشمندانه گفت " رد کردن اون مرد کار خیلی سختیه . البته بدون منظور گفتم "
" یه زن باید کاری که باید انجام بده رو ، انجام بده "
" قبولت دارم ، خواهر " . قیافمون جوری بود که یعنی کاملا همدیگه رو درک میکنیم . مردا مخلوقات سخت و
مشکلی هستن . نمیتونی بزاری که رو دستت بلند شن . و خدا رو شکر که وایات سخت بود ، برا این که حواسم رو
پرت میکرد و این جوری به این فکر نمیکردم که یکی قراره من رو بکشه . در حال حاظر که در امان بودم و این
جوری میتونستم یه کم نفس راحت بکشم . که بدجورم بهش احتیاج داشنم . تا وقتی حالم بهتره شه ، رو وایات و
لیستی که از کاراش درست کردم تمرکز میکنم .
تو بیمارستان ، حرکتم دادن و بردنم تو یکی از اتاقک های خصوصی _ البته به اون اندازه که پرده های دور اتاقک
romangram.com | @romangram_com