#برایت_میمیرم_پارت_128


زنه من رو درک میکرد . نیاز به اطمینان مجدد داشتم و شکلات این کارو برام میکرد . اگه اونا شکلات داشتن و بهم

نمیدادنش ، پس تو یه موقعیت جدی بودم .
یکی از پلیس های گشت، با یه بسته تو دستش اومد پیش ما . گفت " من فیگ نیوتن دارم " به نظر تعجب کرده بود

، انگار داشت فکر میکرد چرا پزشکای اورژانس نیاز دارن چیزی بخورن و نمیتونن صبر کنن .

زنه گفت " همینم خوبه " . بسته ی شکلات رو ازش گرفت و یکیش رو بازش کرد .

موقرمزه با حالتی هشدار دهنده گفت " کِیشا "

گفتم " اوه ، هاش ) ساکت باش ( " و شکلات رو برداشتم . یه لبخند به کیشا زدم . " ممنون . الان دیگه فکر میکنم

که زنده میمونم "

سه تا دیگه از شکلات ها رو خوردم و دیگه احساس سرگیجه نمیکردم . نشستم و دوباره به لاستیک تکیه دادم .

موقرمزه به این کارم هم ایراد گرفت . البته از اون جایی که فکر سلامتی من بود ، بخشیدمش که نمیخواست به من

شکلات بده .

توجه کردم که دیگه پلیس ها عادی دارن راه میرن ، پس قاتله گم و گور شده بود .

وایات تو دیدم نبود . به اون گروه پیدا کردن یارو ملحق شده بود و هنوز برنگشته بود . شاید دیگه الان یه سرنخی

پیدا کنن .

من رو تو قسمت پشت امبولانس سوار کردن . پشت برانکارد به جای اینکه صاف باشه بالا قرار گرفته بود ، برا همین


romangram.com | @romangram_com