#برایت_میمیرم_پارت_125
نداشتن .یه لحظه تو ذهنم تصور کردم که پارکینگم خالیه و توش علف سبز شده ، پنجره ها شکسته ، سقف داره فرو
میریزه . و این نوارهای زرد رنگ هم افتاده این دور وبر . و بچه ها وقتی از کنار ساختمون رد میشن ، به سمت
ساختمون در حال تخریب اشاره میکنن .
یهو با صدای بلند داد زدم " به هیچ عنوان حتی یه اینچ از اون نوارهای زرد رو دور پارکینگم نمیکشین. هیچی "
وایات داشت به 4 تا افسر حاظر میگفت که باید چی کار کنن ، اما به من نگاه کرد . انگار سعی داشت خنده اش رو
مخفی کنه . گفت " ببینم چی کار میتونم بکنم "
من اینجا دارم از خون ریزی میمیرم ، و اون لبخند میزنه . لبخند میزنه . باید شروع کنم به نوشتن یه لیست دیگه .
حالا که فکرش رو میکنم ، باید قبلی ها رو هم دوباره یادداشت کنم .
این چند روز حواسم رو پرت کرده بود ، اما حالا دوباره داشتم درست فکر میکردم . احتمالا لیست خطاهاش یه دو
صفحه ی کامل بشه - البته اگه زنده بمونم تا بتونم اون ها رو بنویسم .
همه اش تقصیر اونه .
" اگه یه ستوانی به حرف من گوش میداد و جمعه ماشینم رو میاورد ، این اتفاق ها نمیوفتاد . داره ازم خون میره و
لباسام هم از بین رفته و همش هم تقصیر توئه "
وایات بین حرف زدنم مکث کرده بود ، بعدش دوباره شروع کرد به حرف زدن با اون افسرها . انگار من اصلا هیچی
نگفتم .
romangram.com | @romangram_com