#بر_باد_رفته
#بر_باد_رفته_پارت_52


جرالد گفت:« خب ، عروس خانم رو بیار ببینم.»

پورک به شتاب خارج شد و به سرسرا رفت. زنش از املاک ویکلز وارد شد ه بود تا یکی از ساکنان تارا شود. داخل شد. پشت سر او ، پشت دامن چست گلدارش ، یک دختر دوازده ساله به درون آمد.

دیلسی زن قد بلندی بود که خود را را ست نگه داشته بود . ممکن بود بین سی تا شصت سال داشته باشد ، در صورتی برنزی رنگ بی حرکتش حتی یک خط هم دیده نمی شد. خون سرخپوستی از چهره اش قابل تشخیص بود. به طوری که سیاه بودنش را تحت الشعاع قرار می داد. رنگ سرخ پوستش ، پیشانی باریک و بلندش ، استخوا ن های برجسته گونه اش و بینی عقابی اش که بر روی لبهای کلفتش پهن شده بود. نشان می داد که مخلوطی از نژاد سرخ و سیاه است. قامتش نشان می داد که با اراده است. راه رفتنش وقاری داشت که گاه از مامی نیز پیشی می گرفت. مامی وقار را آموخته بود اما دیلسی آن را در خونش داشت.

حرف زدنش چون دیگر سیاهان جویده و نامفهموم نبود ، کلمات را با احتیاط و تامل انتخاب می کرد.

«عصر بخیر ، خانم های جوان. آقای جرالد ، ببخشید که مزاحم شدم. اما میخواستم شما رو ببینم و از اینکه من و دخترمو خریدین تشکر کنم. ارباب های دیگه ای هم می خواستن منو بخرن ؛اما اونا پریسی رو نمی خواستن ، متشکرم که منو از غصه نجات دادین. متشکرم از شما . میخوام به شما خوب خدمت کنم و نشون بدم که هیچ وقت این لطف شما رو فراموش نمی کنم.»

جرالد سینه اش را صاف کرد :»هوم-هوووم.» به نظرمی رسید از این تعارفات دستپاچه شده است.

دیلسی به طرف اسکارلت برگشت و چیزی مثل لبخند گوشه چشم هایش را چین انداخت. «خانم اسکارلت ، پورک به من گفت که شما از آقای جرالد خواستین منو بخرن. حالا منم دلم میخواهد پریسی رو به شما بدم که مستخدم شخصی شما باشه.»

دستش را به عقب برد و دخترک سیاه را جلو کشید. پریسی موجودی بود کمی قهوه ای رنگ با پاهای لاغر مثل یک پرنده. هزاران رشته شبیه به دم خوک به هم بافته شده و به شکل دو چوب خشک از کله اش بیرون زده بود. دو چشم تیز و جوینده داشت که چیزی را از دست نمی داد و عمدا با حالت احمقانه ای به او می نگریست.

اسکارلت جواب داد :«متشکرم دیلسی. اما متاسفم ، اول باید ببینم مامی چی میگه. اون از لحظه تولد مستخدم من بوده.»

«مامی داره پیرمیشه.» با چنان ارامشی حرف می زد که ممکن بود مامی را خشمگین کند. «البته زن خوبیه ، اما شما حالا یک خانوم جوون هستین و به یک مستخدم خوب احتیاج دارین. پریسی من از یک سال پیش مستخدم خانم ایندیا بوده. خیاطی خوب بلده ، ارایش مو رو هم وارده ، مث یک سلمونی خوب.»

سقلمه ای به دخترک زد. پریسی جیغ کوتاهی کشید و سلام زنانه ای کرد و لبخند زد. اسکارلت هم به ناچار جوابش را بالبخند داد.

romangram.com | @romangraam