#ارباب_دو_چهره_من_پارت_50


زندگی همشون شده بود دغدغه های جدید کم مک همه داشتن به موقعیتا خودشون برمیگشتن،مسیح خوشحال از اینکه که پیش عشقش میره و ناراحت که دل سالار خان رو شکست با حرفاش.

گوشی انا به صدا در میاد نگاه میکنه اسم امیر علی رو میبینه سریع جواب میده و میگه:سلام امیر علی اقا. _سلام خانومم. _مسیح خودتی؟. _اره عزیزم،به یه بهونه از خونه بزن بیرون بیا سر کوچه. _چرا؟. _بیا بیرون برات توضیح میدم فعلا. انا گوشیرو قطع میکنه و اماده میشه به بهانه خرید یه وسیله میزنه بیرون وقتی مسیح رو میبینه میپره ب*غ*لش، متوجه انیر علی و گلناز میشه که دارن ریز ریز میخندن با خجالت از ب*غ*ل مسیح میاد پیایین و روبه اون دوتل سلام میکنه مسیح امیرعلی و گلناز رو معرفی میکنه به انا و ماجرا رو براش تعریف میکنه.

انا

واقعا از هجالت اب شدم وقتی دیدم امیرعلی و گلناز اینطوری میخندن،همراه با مسیح به ویلاش رفتیم حسابی کثیف شده بود،گوشیم به صدا در اومد با دیدن اسم رادوین سریع گوشی رو برداشتم که صدای داد رادوین رو شنیدم که میگفت:دخترههه خیر سر کجایی این موقع شب رفتی یه چیزی بخری یا بسازی مگه من با تو نیستم،چرا خفه خون گرفتی. همون موقع مسیح صدام زد که اینقدر بلند بود دعا دعا یمکردم رادوین نشنیده باشه که رادوین صداش بلندتر شد و ادامه داد:انا کدوم گوری این صدا کی بود انا ببینمت میکشمت...،

دیگه طاقت حرفاشو نداشتم و گوشی رو قطع کردم و زدم رو سایلنت.

اون شب من و مسیح پیش هم خوابیدم حسابی دلم براش تنگ شده بود شب فقط نگاش میکردم تا خود صبح بیدار بودم چشام گرم شدن و خواب رفتم.

مسیح:انااااا اناااااا. پریدم هوا دو طرفو نگاه کردم دیدم که مسیح داره نگام میکنه میگه:دختر چقرر میخوابی ساعت 11باید بریم بیرون.

وایی دو ساعت هم نخوابیدم با ناله گفتم:مسیح من تا صبحی بیدار بودم بذار بخوابم. _پس جواب رادوین هم خودت میدی گوشی رو ترکوند از بس زنگ زد.

وای رادوینننن?😑😢

بلند شدم رفتم یه ابی به صورتم زدم لباسامو پوشیدم رفتیم پایین. گلناز:زن داداش عجبی اومدی. _سلام گلناز جون ببخشید گلم دیر خوابیدم. _بیا صبحانه بخور._نه نه نههههههه باید زود برم خونه. مسیح:باشه،بریم. از گلناز و امیر علی خداحافظی کردمو با مسیح رفتیم طرف خونه، مسیح بهم گفت باید کارایی بکنه که فعلا لازم نیس به رادوین بگم که زندست. رسیدیم اط ماشین پیاده شدم و رفتم طرف در خونه میفهمیدم رادوین عصبانی ولی این موسع خونه نبود زنگ زدم در رو باز کردن رفتم توی خونل حسابی استرس داشتم، که سوزشی روی دهنم حس کردم ، رادوین روی من دست بلند کرده بود دهت گذاشتم روی ل*ب*م که داشت خون میومد که صدای رادوین رفت بالا:کجایی دختررررررر خفه خون گرفتی دیشب پیش کدوم لاشی بودی هان انا ؟کدوم گوری بودی؟. فرصت حرف زدن برام نذاشت هیچی نگفتم فقط نگاش کردم از کنارش رد شدم که بازومو گرفت برگشتم طرفش که پرت کرد گوشه خونه و بلند داد زد:اناا خونتو حلال میکنه لامصب کدوم گوری بودی دیشب؟باکی بودی؟اون پسر کی بود؟. نمیتونستم هیچی بگم فقط گریه میکردم رادوین بدجور عصبانی شده بود ،حرفشو ادامه داد و گفت:ادمت میکنم انا،دیگه حق نداری بری جایی فهمیدی یک ماه تو خونه میمونی تا ادم شی.


romangram.com | @romangram_com