#آغوش_تو_پارت_85
-هان... دیگه چته
لقمه رو.برداشت و گذاشت توی دهنش برگشتم سمت فهیمه
-میگم فهیمه جون عزیز خانم چ نسبتی با شما دارن؟ مادرتون هستن یا مادرشوهرتون..
غذا ب طرز فجیعی پرید تو حلق امیر علی.. زدم پشتش و لیوان شیر رو دادم دستش
-تو چیکار ب اونا داری
امیر علی بود
-از تو نپرسیدم ک خودتو خفه میکنی...
-لازم نکرده از اونا حرفی تو این خونه زده بشه
-امیر...
نگام کرد
-همین ک شنیدی
رو.کرد سمت فهیمه
-مامان تو هم کلامی حرف بزنی پا میشم با فاطی میرم خونه مجردی خودم
فهیمه ی نفس عمیق کشیدم
-باشه حالا جوش نیار! فاطی ک چیزی نگفت
-جدی تو با حاج آقا و.محمدرضا داداشین
-خفه شووووو
خشکم زد از فریادش
-گفتم نمی خواد در موردشون.حرف بزنی...
-چته حالا... ترسوندی عروسمو
فهیمه بود
عصبی از سر جاش بلند شد
-بدم میاد ازشون...
بهم بر خورد
از سر جاش بلند شد و.ب زور منم بلند کرد..
-کجا مادر من ک حرفی نزدم !
-میرم با فاطی ی دوری بزنم..
-چرا عین کش تمبون منو میکشی بگو بیا منم پا میشم...
نگام کرد..
-می شناسمت
ولم کن حداقل بزار لباس عوض کنم
-همین ک تنته خوبه...
کشوندتم دنبال خودش و ب زور سوار ماشینش کرد و با تمام سرعت از خونه بیرون اومد.....
. تا شب کل تهران رو دور زد و آخر کار با دوتا جعبه پیتزا روی یکی از تپه های اطراف تهران نگه داشت...
ی آتیش روشن کرد و منو نشوند کنار خودش...
نگاش کردم.... از صبح کلامی حرف نزده بود و عجیب تر از اون منم کلامی فحش نثارش،نکرده بودم.. پیتزامون رو در سکوت خوردیم...
جعبه های خالی رو.پرت کرد توی آتیش و همینجور ک زل زده بود.بهش دست کرد تو جیبش و.ی چیزی بیرون آورد گرفت سمتم
-اینو بزن
متعجب نگاش کردم
-چیه؟
سرشو برگردوند سمتم
-بزن،
ب دستش نگاه کردم... دقت ک کردم دیدم رژه...
ازش گرفتم
-نگفته بودی رژ هم میزنی
-بزن بهت میاد
بلند شدم و از توی ی آینه ماشینش رژ رو کشیدم روی لبم...
برگشتم سمتش
-بفرما، دیگه چی؟
سرشو بلند کرد و نگام کرد...زل زده بود بهم و بعد از ی مکس کوتاه ب حرف.اومد..
romangram.com | @romangram_com