#یه_نفس_هوای_تو_پارت_171
- نه، ناراحت نمی شم.
رادینم انگار بد خواب شده که اول صبحی به این بیچاره گیر می ده! کلاً هومن پسر راحت و خونگرمی بود و معلوم بود هیچ قصدی نداره و از این بی جنبه ها نیست که قصد سوءاستفاده داشته باشه... حالا خوبه خودشم نسترن خالی صدام می کنه!
رادین دیگه چیزی نگفت. رفت داخل و بعد از 10 دقیقه با سر و وضع مناسب اومد و راکت رو از هومن گرفت.
رادین:
- آماده ای نسترن؟
هومن:
- بچه ها برندتون با من.
- اگه برنده داشته باشه جایزه هم باید داشته باشه، جایزه چیه؟
رادین:
- هرکس برنده شد خودش جایزش رو تعیین کنه، ولی زیاد سخت نباشه، قبوله.
- آره.
من و رادین شروع به بازی کردیم از هومنم بهتر بازی می کرد و چون قدشم از من خیلی بلندتر بود و زورشم بیشتر، ضربه ها رو محکم می زد. منم با این که دستم درد گرفته بود با تمام قدرت جوابش رو می دادم. هومنم که از بازی ما خوشش اومده بود با داد و فریاد تشویقمون می کرد انگار نه انگار اول صبحه و همه خوابند!
رادین یه ضربه بلند زد خودم رو رسوندم و با قدرت جوابش رو دادم. توپ خیلی بالا رفت رادین عقب عقب رفت تا بتونه توپ رو بزنه که از پشت پاش به یه سنگ خورد و افتاد زمین... افتادنش همان و داد من و هومن همان... هم زمان بلند گفتیم:
romangram.com | @romangram_com