#یه_نفس_هوای_تو_پارت_165
- مرسی نیاز داشتم بخوابم.
دست و صورتم رو توی سرویس بهداشتی طبقه بالا شستم و با نسیم اومدیم سر میز شام... هنوز خوردن رو شروع نکرده بودند... سلام کردم و صندلی رو کشیدم عقب و نشستم.
آقای قدیری:
- خوب خوابیدی نسترن جان؟
- بله، ممنون.
خاله فرناز:
- نمی تونستی زودتر بیدار شی این همه آدم منتظر شما بودند!
اینم یه چیزیش می شد! اگه جلوش ساکت می موندم حتماً از دست می رفتم... سعی کردم با مؤدبانه ترین لحن و جملات جوابش رو بدم.
- من از شما نخواسته بودم منتظرم بمونید.
فرناز:
- ادب فامیل و خانوادمون حکم می کنه منتظر مهمون باشیم.
تو دلم گفتم ادبشون حکم می کنه سر میز غذا منتظر باشند، ولی حکم نمی کنه با مهمون درست صحبت کنند... دیدیم همه دارند ما رو نگاه می کنند منم حرفی رو که تا لبام اومده بود قورت دادم و به جاش گفتم:
- ببخشید، حالا بفرمایید.
romangram.com | @romangram_com