#یه_نفس_هوای_تو_پارت_164


- دو روز اومدی این جا واسه خواهرم دردسر درست نکن.

نسیم:

- وا خاله... چه دردسری! مار دیده، ترسیده... شما نمی ترسید!

خاله فرناز:

- ما بی فکر نیستیم تنها بیرون بریم.

حیف که مهمون بودم و دوست نداشتم دو روز می بینمشون جوابشون رو بدم دلیل آن همه نفرت توی کلامشون رو نمی فهمیدم یعنی فقط به خاطر این که از نظر مالی منو از خودشون پایین تر می بینند یا دلیل دیگه ای داشت... از روی مبل بلند شدم رفتم تو اتاق. قرار بود هاله تو اتاق ما بخوابه، هومن با رادین و مامان باباش تو اون یکی اتاق پایین باشند.

رو تخت دراز کشیدم... دلم از حرفاشون پر بود... یه کم گریه کردم و خوابیدم.

نسیم:

- خوشگلم بیدار شو... نسترنم شام نمی خوری؟

یه نگاه به طرف پنجره کردم هوا تاریک شده بود... نسیم دستش رو از لا به لای موهام کشید بیرون و دستم رو گرفت و کشید... نشستم رو تخت.

- ساعت چنده؟

- ساعت 8:30 خیلی خوابیدی عزیزم... می خواستم زودتر بیدارت کنم ولی دلم نیومد.


romangram.com | @romangram_com