#یادگاری_سرخ_پارت_79
دیگه در برابر اصراراش کوتاه اومدم ووقتی خواستم هومن رو تحویل گیتی جون بدم دلم نیومد.شیشه شیر رو ازش جدا کردم و گفتم:من میخوام با پگل پسرم بر*ق*صم.مشتاقانه به هانیه گفتم:هومنم میارم.
هانیه:ا راس میگی.بیارش برامون یکم دست بزنه.بعدم لپاشو کشید وگفت:مگه نه عمه؟
وارد جایگاه شدیم وخوشبختانه موزیک ارومی پخش میشد .وسط جایگاه سیامک و غزل مشغول ر*ق*ص بودن.حرکات ارومی انجام میدادم و از هومن میخوواستم دست بزنه.چند بار خنده ای کرد وو با این که دست زدن روکامل بلد نبود ولی اینکارو میکرد.صدای غزل رو شنیدم که میگفت:
-شیوا.شیوا بیا اینجا.
هانیه وو بهداد که مشغول ر*ق*ص بوودند.ازشون جدا شدم وبه وسط سالن رفتم.
تعجب کردم پوریا وسط نبود.پس یه سمت دیگه مشغول بوده ولی اینبار با دختری نمیر*ق*صید با دو سه نفر از دوستای خودش وسیامک مشغول بود.
به غزل رسیدم ولبخند به لب مشغول شدم.غزل سعی میکرد ر*ق*ص ارومی رو به نمایش بزاره.صدای تقریبا بلند سیامک به گوشم رسید که گفت:حالا که با دوستات مشغولی ما هم میریم سمت رفقا.
به سمت پوریا رفت و از گروه جداش کرد.نگام با نگاهش گره خورد که عکس العملی نشون نداد.به هومن گفتم:
مامانی دست بزن برای خاله.
غزل که با حرکات ارومی به سمت هومن حرکت کرد وبا کشیدن لپاش گفت:نگاش کن چطوری دست میزنه عزیزم.
سالن شلوغ و شلوغ تر میشد.طوری که هانیه وبهداد ر نمیتونستم ببینم.نگاهم رو به اطراف چرخوندم که متوجه نگاه همراه با لبخند پوریا به هومن شدم.غرق حرکات هومن شده بود که دستاشو بالا و پایین میبرد و با نزدیک کردن دستاش به هم حرکت دست زدن رو به نمایش گذاشته بود.ب*و*سه ای روی موهاش زدم.دیگه خسته شده بودم که با صدای بلند خطاب به سیامک گفتم:
اقا سیامک تشریف بیارین دوست ما تحویل شما.
اینبار وقتی به پوریا نگاه کردم لبخند کمرنگی تحویلم داد.سیامک مشتاق به سمت غزل اومد و گفت:
romangram.com | @romangram_com