#یادگاری_سرخ_پارت_78

چطور؟نا اروم شده بود؟

-نه عزیزم.بچه اس دیگه دوس نداره یه جا باشه.

هانیه:بیچاره بهداد!

-اااا هانیه.مثل اینکه بردار زاده ی توئه هااااا.

هانیه:ایییش .شوخی کردم بابا.ما دربست در اختیار بردار زادمون هستیم.

-والبته زن داداشت.

هانیه:اون که بله.بعد به رو به رو نگاه کرد و گفت:اومدن.

-به پشت سرم نگاه کردم که دیدم بهداد وهومن اومدن.

با لبخندی بر لب گفتم:شرمنده اقا بهداد.

-خواهش میکنم.قصد اومدن که نداشت.فکر کنم گرسنش شده.یه چیزایی مثل هام .هام میکرد.

-خنده ای کردم و هوومن رو از ب*غ*ل بهداد خارج کردم.با خنده گفتم:ای جانم.بچه م هامی میخواد.

شیشه شیرشو از گیتی جون گرفتم که وبا خنده گفتم:اینم هامی گل پسرم.





چند دقیقه بعد به درخواست بهداد که اصرار داشت با هانیه بر*ق*صه اماده یرفتن به سالن ر*ق*ص شدند که هانیه با تعجب گفت:

چرا اینجا نشستی شیوا؟پاشو ببینم.

در کمال خونسردی گفتم:من بچه ب*غ*ل پاشم بیام سالن ر*ق*ص؟

چشماشو ریز کرد و گفت:بهونه در نیار.پاشو بعد از کلی وقت.هومن رو میسپاریم به مامان.

romangram.com | @romangram_com