#یادگاری_سرخ_پارت_138
از دستش حرص میخوردم.
پا روی پدال گاز گذاشت و به سرعت حرکت کردیم.
در تمام طول مسیراون میروند و من سوال میپرسیدم.جز اینکه میگفت میفهمی صبر داشته باش چیز دیگه ای نمیگفت.
دیدم داره به سمت بهشت زهرا میره.ولی بازم به سوالام جواب نمیداد.
کلافه پیاده شدم و گفتم:پوریا تروخدا بگو برای چی اومدیم اینجا؟به سمتم اومد و دستموو تو دستاش گرفت.
شیوا اروم باش.میفهمی الان.
دنبال سرش حرکت کردم.
پشت بهم صحبت مبکرد:
وقتی که اون عمل پیوند رو انجام دادم مادر وپدرم خیلی اصرار داشتن خانواده ای رو که قلب پسرشون تو سینه ی من بود ببینن و حداقل یه تشکر کنن.ولی مثل اینکه اونا راضی نمیشدن.بیشتر هم زنش مخالفت میکرده. مشخصات اهدایی تو بیمارستان بود ولی طبق درخواست خانواده ی اون مرحم هیچ ادرسی ازشوون ندشتیم.
گویا حاضر نبودن ببینن ما رو. با لاخره مزارشو پیدا کردیم.
همزمان با صحبتاش دلشوره ای عجیب به سراغم اومده بوود.نمیدونم چرا ولی ضربان قلبم به شدت افزایش یافته بوود.به حرفاش گوش میدادم و متوجه نبودم که دارم چه مسیری رو طی میکنم.
ادامه داد
از وقتی صاحب قلبش شدم دیگه نتونستم پوریای قبل باشم.تو نمیدونی شیوا وقتی یه فرصت دیگه برای زندگی بدست میاری چه حسی داری.دوس داری هر چیز بدی که تو گذشتت وجو داره رو از بین ببری.بشی یکی دیگه.
کم کم توونستم از اون پوریا فاصله بگیرم.گاهی اوقات سری به مزارش میزنم و باهاش دردو دل میکنم.فکر میکنم اگه عاشق شدم باید مدیون این مرد هم باشم.
دیدم توفق کرد.بهش نزدیک تر شدم وو پشت سرش ایستادم.هنوز متوجه نبودم که کجا قرار دارم.میدونستم سر یه قبر وایساده.خیلی کنجکاو بودم اسمشو ببنم.پوریا جلوم بود.نگاهی به درخت اطراف قبر کردم دیدم چه شباهت زیادی داره به همون درختی که اطراف قبر حامده.خب چیز عجیبی نیس که.
از پشت پوریا کنار اومدم.خودشه.گلدونایی که سر مزار حامد گذاشته بودم.
کنار قبر نشستم و گفتم:این قبر حامده منه.منو اوردی سر قبرش چی کار؟من چند روز پیش اومدم اینجا.
منتظر جووابش بودم که یا صدایی گرفته گفت:هزار تا حامد تهرانی تو این شهر بود.هزار تا.
romangram.com | @romangram_com