#یادگاری_سرخ_پارت_133
فهمیدم که مهندس میگه.با لبخندی گفتم:اول که ب*غ*لش ننشسته بودم و روبه روش بودم.دوم مرتیکه کیه؟مهندس از دوستای اقاجون بود که...نمیدونم چرا شیطنتم گل کرد اذیتش کنم.
با جدیت گفت:که؟؟؟؟؟؟
کمی خودم رو بی خیال نشون دادم و گفتم:هیچی بابا یه خواستگاری کرد همین.
رومو ازش گرفتم وخواستم حرکتی کنم که داد زد:غلط کرده.تو چرا بهش لبخند تحویلش میدادی هان؟چی میگفتی بهش؟
سمتش نگاهی کردم و در حالی سعی میکردم عادی باشم دیدم واقعا عصبی شده.
با لبخندی نزدیکش شدم و بینیشو گرفتم و گفتم:عصبی میشی دیدنی میشیاااااااااااا.
دستمو کنار زد و با جدیت گفت:با تو بودم شیوا.چی بهش میگفتی؟
شلیک خندم متعجبش کرد که گفتم:شوخی کردم بابا.بیچاره مهندس اومده بود پیش من درد و دل کنه.منم همدردی کردم باهاش.
با اخمی گفت:یعنی هر کی اومد گفت شیوا خانوم بیا بشین به درد و دل من گوش بده باید قبوول کنی هان؟
خواستم حرصش بدم گفتم:بابا هر کی نبود که مهندس بود مهندس عزیزم..
فکر میکردم نهایتش اخمی که داد زد:هر خری بود.واقعا که شیووا.
با نگاهی ارم گفتم:پوریا چرا شوخیام جدی میگیری؟من فقط خواستم سر به سرت بذارم همین.زن و بچش رو از دست داده بود و خواست با یاداوری مرگ حامد همدردی کنم باهاش.بچاره کلی هم عذر خواهی کرد وو ابراز شرمندگی.
با اخمی گفتم:اصلا دیگه باهات شوخی نمیکنم.
سمت در حرکت کردم که گفت:ببخش شیوا.ت درک نمیکنی یه مرد چه حسی داره وقتی کسی رو که دوسش داره کنار یکی دیگه میبینه اونم وقتی که ازش جداست.
سمتش برگشتم وو با لبخندی گفتم:نباید این شوخی رو میکردم.خدافظ .
با صدای ارومی گفت:خدافظ.
سریع سوار ماشین شدم و سمت خونه حرکت کردم. حسم قابل توصیف نبود.فقط میدونستم یه انرژی مضاعف گرفتم.
romangram.com | @romangram_com