#یادگاری_سرخ_پارت_108

وارد تالار شدیم که هومن رو از پوریا گرفتم با سیامک سریع از ما جدا شدند و سمت دوستاشون رفتن..خواستم سمت غزل حرکت کنم که دیدم غزل به حالت معذبی نگام میکنه.

کمی به اطراف نگاه کردم که زیر لب گفتم:یا علی.چرا اینجوری نگامون میکنن/؟/؟

دقیقا یه گروهی خیره بهمون نگاه میکردن که با خوودم گفتم:چه ضایع.چشتون در نیاد یه وقت.

در همین حین مریم با لبخند به سمتمون اومد واستقبال گرمی کرد.ما رو به سمت اتاقی هدایت کرد و هیجانزده هومن رو از من گرفت منم دستش سپردم.

بعد از تعویض لباس موهامو رها کردم رو شونم و از اتاق خارج شدیم.

دست به دست غزل حرکت کردیم که سنگینی نگاه خیلیا رو خودم احساس کردم.البته درک میکردم چرا ولی اتفاق عجیبی هم نبود.

سمت مریم رفتیم که دیدم داره با خانمی که لباس لیمویی به تن داشت وارایش جلفی برصورت صحبت میکرد.خوشگل بودنش رو نمیشد نادیده گرفت.ووقتی پیش مریم ایستادیم با لبخندش ما رو به نشستن روی صندلی ها دعوت کرد.

تا اوومدم بشینم دختره گفت:شیوا خانوم هستن دیگه؟؟؟؟؟

روم سمتش کردم که دیدم خیره نگام میکنم.

مریم جوابش رو داد که بازم به سمتم برگشت.چرا اینجوری نگام میکنه/؟؟؟؟؟؟

چشم ازش برنداشتم که گفت:شباهت زیادی به پوریا نداره .به خودتم همینطور.

یکم از حرفش متعجب شدم خواستم چیزی بگم که مریم دستپاچه گفت:طلا جون چرا نمیشینی؟ایستاده خوب نیستاااا.مزاحمت نمیشم اگه میخوای بری

--------------------------------------------------------------------------------





با اینکه معلوم بود منظورش چیه ولی در کمال ارامش رو صندلی جا گرفت.قیافه ی مریم دیدنی شده بود.لبخند رو لبش خشک شد .نمیدونم چرا اینقدر نگران بود.

داشتم به سمت عروس و داماد نگاهی میکردم که شنیدن چیزی شوکم کرد.

طلا:پس اینبار پوریا زیاده روی کرد.نگاه متعجبم رو به سمتش چرخوندم که دیدم مریم هول شده.

romangram.com | @romangram_com