#ویلای_نفرین_شده_پارت_99


پرهام=باران

باران كه غزق در خوشي بود بي اختيارگفت=جانم

پرهام ذوق زده دستان باران را گرفت و گفت=خيلي دوست دارم مثل مرغ عشق باشم

باران به چهره ي جذاب پرهام نگاه كردو گفت=چرا مرغ عشق ؟

پرهام همانطور كه به مرغ عشق ها نگاه ميكرد گفت

=مرغ عشقا هميشه به جفتشون وصلن بدون معشوقشون نميتونن زندگي كنن و بقير از جفت خودشون هيچ جفت ديگه اي رو قبول نميكنن و اگه جفتشون تركشون كنه ميميرن

برگشت و زل زد به چم هاي سياه باران نگاه كردو گفت=دلم ميخواد اينجوري عاشق بشم

و با عشق باران را نگاه كرد باران كه معني نگاه پرهام را درك كرده بود با خجالت سرش رو پايين انداخت

پرهام با همان لبخند چانه ي باران را گرفت و سرش را بلند كرد و گفت=خانوم خجالتي خودم

هردو خنديدن

پرهام=ميدوني وقتي تكو تنها تو اون ويلا بوديد چقدر نگرانت شده بودم

باران=خب نميتونستم درسا رو تنها بزارم كه

اميرو نيلوفر روي چمن ها نشسته بودند نيلوفر طبق معمول داشت بازي ميكرد كه اس ام اسي برايش امد باز كه كرد ديد شماره ناشناس است و نوشته

-سلام عزيزم

نيلوفر با اخم زير لب گفت=اين ديگه كيه و جواب داد –شما؟


romangram.com | @romangram_com