#ویلای_نفرین_شده_پارت_98
درسا و شايان به چشمان هم نگاه ميكردند كه هردو زدند زير خنده بعد چند دقيقه كه حصابي خنديدند شايان جدي شدو دوباره با اخم هاي درهم گفت=اون پسره كي بود داشتي اونجوري باهاش حرف ميزدي؟
درسا چشماشو درشت كردو گفت=جانمممممم؟
شايان با عصبانيت گفت=گفتم كي بود؟
درسا با اخم گفت=به تو مربوط نيست
شايان با داد گفت=به منم مربوطه ميفهمي وقتي برامهمي پس به منم مربوطه
در دل درسا كارخانه قند راه افتاده بود با لبخنده شيريني گفت=
-داداشم بود پارسا
اخم هاي شايان باز شدو گفت=دوتا بچه ايد ؟
درسا =نه يه خواهرم دارم هم داداشم و هم ابجيم ازدواج كردن اسم خواهرم هم مليساس ....توچي تك فرزندي ؟
شايان=اوهوم دونم خوش به حالت سه تا بچه ايد
درسا چيزي نگفت شايان دوباره گفت=بچه ندارن ؟
درسا=چرا هم عمه شدم هم خاله اجيم يه پسر داره داداشمم يه دختر يه سال تفاوت سني دارن
و همينطور با يكديگر غرق در صحبت شدند
بارانو پرهام در پارك در حال قدم زدن بودند كه چشمشان به قفس مرغ عشق ها افتاد و به سمتش رفتند
پرهام با لبخند گفت=باران ميتونم صدات كنم ؟
باران =اره ميتوني باران صدام بزني
romangram.com | @romangram_com