#ویلای_نفرین_شده_پارت_84

كيانوش چيزي نگفت به نيلور نگاه كردو دوباره قهقه زد

بهار با اخم گفت=بخنديد ضايع نشه

نازي زير لب گفت=فكر از تيمارستان فرار كرده

اميد با عصبانيت گفت=نخير ما كار داريم نميام شما بفرما

كيانوش دوباره خنديد و گفت= خب منم نميرم

محمد رضا داد گفت- يعين چي نميرم پاشو برو عجب سيريشي هستي تو

كيانوش با پرويي شونه اي بالا انداختو گفت= نوچ همين كه گفتم عمرا برم

پسراها ديگر از اين بيشتر عصباني نمشدند از سر هر پنج نفرشون دود بلند ميشد

باران با حرص گفت= مگه دست خودته ؟

كيانوش= ميبيني كه

نيلوفر با اخم گفت=يعين چي اين مسخره بازيا بفرماييد اقا

كيانوش با لبخند از جاش بلند شد و به نيلوفر گفت= باشه حالا كه تو گفتي فقط به خاطر تو ميرم

و به سمت در سلف رفت اميد با دستاني مشت شده خواست به طرف كيارش بره كه پرهام از پشت گرفتش و تو گو شش گفت=

-اروم باش داداش ولش كن ديوونه بود

همگي اماده رفتن شدند كه دوباره همون شماره دويلا به شماره درسا زنگ زد درسا اتصالو زد و گذاشت رو اسپيكر با حرص گفت=

-چيه ؟ چي ميگي؟ چي ميخواي از جونمون

romangram.com | @romangram_com