#ورطه_پارت_76

گمونم رفت به لیست خریدای فلور جون اضافه کنه تا پشیمونش کنه از قول سنگ تمومش...خواسته های شایان تمومی نداره!
اینبار فلور جون فرشته نجات منم شده، فلور جون نه، خاله فلور...برا منم سنگ حموم گذاشت..هه! سنگ حموم نه، سنگ تموم!
شایانم پرواز کرد سمتش تا من با رویای خودم خو بگیرم...رویای اینکه یه فرشته بیاد و خلاصم کنه...فرشته نجات شایان شده فلور جون...اما من دلم هیچ فرشته ای رو نمیخواد که نجاتم بده، هیچ فرشته ای حق نداره پاشو بذاره تو این خونه، جز عزرائیل که جونمو با قدم رنجه کردنش بگیره و ببره، فقط اونه که قدمش سر چشمامه!
سیگار اولو اتیش میزنمو میذارم گوشه لبم...
تا کی قراره یکی مث فلور جون بشه مراد شایانو اونم بشه مُریدش؟ این زن غریبه دیر اومد تو زندیگم ولی به موقع اومد... سایه ش افتاده رو زندگی شومم ولی سنگینه... پَت و پهنه!
زن تنهایی که تو همسایگی ما اومده ... فلورجون شایان شده...شاید شایان خاله صداش نمیکنه چون هیچ شباهتی بین فلور جون و خاله هاش پیدا نمیکنه...میترسه اگه خاله صداش کنه، فلور جونشنم بشه یکی مث خاله های بی محبتش! نمیدونه با حلوا حلوا دهن شیرین نمیشه!
سایه فلور جون این روزا داره نزدیک تر میشه به زندگیم...چون من دارمو خودمو ازش دور میکنم با شتاب داره میاد طرفم...تا وقتی این سایه، شایان منو تو سایه نگه داره دوسش دارم، تا وقتی که شایانم دور باشه از این بوی متعفن ننه بابای عملی و معتاد خوبه...دوست داشتنیه این فلور جون فرشته خو!
سیگار بعدی رو میزنم ته قبلی و نگاه میکنم به نارنجی شدن تهش با گر گرفتن اتیش!
دست مرا از دورهای دور می گیری
داری تلو... داری تلو... از درد می میری
خاموش گریه می کنی بر سینه ی دیوار
با بغض روشن می کنی سیگار با سیگار...
تو نقاشی شایان رنگ نارنجی بود؟! چشمامو فشار میدم رو هم، نرسه اون روزی که شایان لبای مادرشو اتیش نارنجی بکشه، چون همیشه سیگار با سیگار روشن کردن مادرشو کنج لباش دیده...زرین بترس از اون روز که فلور جون بشه همه کس زندگی پسرت...فلور جون به جعبه مداد رنگی 36 تایی بده به شایانت تا نقاشیاشو باب میل اون رنگ بزنه...بعدم شایان بشه نقاش چیره دست فلور جون...عروسک خیمه شب بازی تو دست فلور جون! زندگیشو با فلور جونِ هزار رنگ بسازه!
چرا نمیرسه اون شنبه نحس؟ شنبه آزادی؟ چرا نمیرسه تا خلاص کنم خودمو از این دود و دم نکبت؟!
میفتم سر سرفه...خیلی وقته این سرفه ها مهمون ریه هام شده، همسایه ناخونده ریه هام...درست از همون وقتایی که فلور جون اومد...هردوشون دارن نفسای زندگیمو میگیرن...نفس ریه هامو و نفس زندگیم، شایانم ! هردوشون دارن دودمانمو به باد میدن...
تکیه میدم به دیوار...نگاهی به قد و قامت سیگارم میندازم... 2 سانت رنگ نارنجی تهش تو ذوق میزنه...لعنت به این نارنجی... باید سیگارمو عوض کنم...از این دوزاریا نگیرم...هم برا ی این نفسم خوب نیس...هم برا نقاشیای اون یکی نفسم... هوا ندارم براشون...الیاس خدا ازت نگذره که هم دل شدن با تو داره هر دو نفسمو میگیره...ارزششو داشت؟ دل بی نفس چه ارزشی داره؟!
_الیاس سمت اون کمد رفتی نرفتیاا...
_اِ! نه بابا! از کی تا حالا شما واس ما تعیین تکلیف میکنی؟
_از وقتی که عین تو خودمو انداختم تو بلاتکلیفی.
دفتر شایانو جلوش میذارم...اونم همینجور عین ماهواره فضایی سرشو این طرف اون طرف میچرخونه.
الیاس بی اعتنا میره سمت همون اطاق...اتفاقا سر همون کمد، سر همون محموله ای که برا خودم ساختم. ظاهرا عین سگ بو کشیده و فهمیده اونجا جاساز میکنم.
دستشو میگیرم و از رو در کمد بر میدارم....همونجور دستمو پس میزنه!
_لعنتی دیگه ندارم، همه ش همینه، واسه امشب خودمه...
_هه! واسه امشب؟ اووو کو تا شب؟ الانِ من واجبتره!
دستامو میزنم به کمرم...
_اِ کی گفته؟
_من میگم؟ مگه خودم کم کسی ام؟
جیغ میکشم...سلاح دیگه ای ندارم جلوی قلدر بازیایی الیاس!
_الـــــــــــیاس...دست نزن عوضی!
میزنم زیر دستش، بسته سفید رنگ میفته رو زمین... خودمو پرت میکنم روش...نباید برش داره.
الیاسم چنگ میزنه به دستم...دستامو محکم تو هم قفل میکنم...بسته سفیدو محکم تو دستم فشار میدم...اونقد که ناخونام داره پوست دستمو جر میده...
از تو ی دستم میکشتش بیرون...امشب نه آروم دارم، نه قرار ...از همین الان آروم ندارم چون اون بسته بند انگشتی کف دستم قرار نداره!
یه لقد میزنه تو پهلوم، تو خودم جمع میشم.
_بی پدر، قربتی بازی درمیاری جلوی من...خوبه اگه خودم نباشم متاع شب که هیچی متاع صبحتم نداری...حالا واسه من هار شدی؟ یادت رفته هروقت میرم پیشم تا ازم بگیری چجوری برام دُم تکون میدی؟ حالا واسم گاز میگیری.
_الیاس...
اشکم میریزه رو گونه هام...پرت میشه از چشمام...سقوط آزاد، بی اختیار!

romangram.com | @romangram_com