#ورطه_پارت_104

با صدای پسرکی که تا چند دقیقه پیش جلوی جرقه های اتیش بود، تمام افکار تو ذهنم خاموش میشه!


_سلام دختر خاله زرین، از این طرفاا!
امونم نمیده به سمتش برگردم، انگار اومدم اینجا، بیشتر از همه برای خودم عجیب و غریبه، حتی برای این پسرک غریبه هم عجیب نبود!
_سلام نوید...
همین! دلم نمیخواد از حال خودشو خاله رباب بپرسم...
_خوش اومدی زرین خانوم، بفرما بشین...
رو میکنه به پسره:
_مهدی چرا چایی نیوردی؟
_بله اقا ؛ الساعه!
_دیگه نمیخواد، بپر سر خیابون دو تا بستنی بگیر بیا...
با اینکه میدونم محاله تو این مغازه، لب به مال نوید بزنم، ولی بهتر از اینه که یه غریبه شاهد باشه...شاید شاهد خرد شدن من و یا خرد شدن اوستا...شاید یه اوستای شیّاد!
_چه عجب زرین خانوم...بشین، چه خبرا؟!
_خبرا که پیش شماس...
_بی انصافی نکن زرین، من با تو کاری نداشتم که...کاری ندارم که!
_آره، عوضش تو همیشه با من منصف بودی...این وضعو میبینی...این همه خوشبختی؟ نصفش حاصل انصاف تواِ!
_شعر میگی دختر خاله! یادمه اون موقع هم زیاد چرند پرند بلغور میکردی! الیاسم عاشق همین تفاوت شده بود...
حالم بهم میخوره از اینکه میخواد عشق نداشته الیاسو بهم تزریق کنه، همونجور که ذره ذره مرگو، درد و بنگ و علفو به رگای خالی الیاس و رگه های پوچ این زندگی تزریق کرد! عین علف هرز ریشه دوونده تو زندگیم!
_نوید اومدم باهات حرف بزنم...
_الانم داری همین کارو میکنی؟
_درست و حسابی...عین دوتا آدم...
_هه! نه خوشم اومد...بفرما بفرما...حالا موضوع رو بده اول تا برات سخنرانی بنماییم!
_همیشه همه چیزو به شوخی میگیری...حرفای آدما، زندگیشون، سرنوشتشون...حتی سرنوشت چند نسل بعد خودشونو...
_دختر خاله اینا الان در وصف من بود یا بمب اتم؟!
_فرقش چیه؟ وقتی دودمان ادمو به باد میدین؟
_به باد؟ من یا بمب اتم؟
_بمب اتم...تو دودمان ادمو به دود میدی...به سیاهی!
_مَخلص کلوم زرین، اومدنت واسه چیته؟!
_واسه اون رفتی که با الیاس داشتی و دودمان منو به باد دادی؟ الیاس کجاس؟ نگو نمیدونم که مسخره س...جان خاله رباب قسمت میدم
_جان مادرمو چرا قسم میخوری؟! نمیدونم، مطمئن باش میدونستم معطل تو نمیموندم، میرفتم پولمو از حلقومش بیرون بکشم
_چرا بهش پول دادی؟ مگه الیاس ندار بود؟ لب تر میکرد عمه تا خرخره از پول سیرابش میکرد...
_طمع دختر خاله، الان دیگه حناش پیش عمه عاله تون رنگی نداره، اونقد که سیاهی و کثافت دور و برشو گرفته.
_کی باعثش شد؟
_من نبودم زرین، من هیچ کاره بودم، الیاس خودش دل و دینو به یه نگاه داد...
مطمئنم به نگاه من نبوده، الیاس هیچ وقت به من دل نداد، حتی به خاطر دین هم با من نبود، که اگه بود اصلا سمتم نمیومد برای بدبخت کردنم...من بازنده دین و دل باخته الیاس بودم...

romangram.com | @romangram_com