#تیام_پارت_78
رضا از پشت سر کاوه دستش رو کشید و با عصبانیت گفت:
تیام به اجبار داره باهات ازدواج می کنه، اینو بفهم.
- به تو ربطی نداره ، اگه جرات داری یه بار دیگه جلوی در این خونه بیا تا بفهمی با کی طرفی.
وقتی کاوه در حیاط رو بست روی زمین نشستم طاقت ایستادن نداشتم کمکم کرد برم اتاقم وقتی زن عموت پرسید: چی شده؟
کاوه با خونسردی گفت: چیزی نیست مامان فشار زن عمو افتاده
زن عموت برام آب قند اورد وقتی از اتاق بیرون رفت از کاوه خواستم بمونه، همه چیزو براش توضیح دادم .
مامان دستمو تکون داد:
تو چرا بهم زل زدی تیام؟
- شما... چی گفتین؟ کاوه...
- کاوه خیلی باشعوره، نمی گم عصبانی نشد ولی خیلی باهاش حرف زدم بهش گفتم که چیز خاصی بین تو با رضا نبوده، گفتم تو اینقدر مرد هستی که بفهمی یه دختر بچه امکان داره به کسی از روی نادونی دل ببنده ولی خودش بعداً می فهمه که اون عشق نبوده بلکه یه هوس زودگذر بوده. ولی تصمیم آخر رو به خودش واگذار کردم.
- نگفت چرا تیام چیزی بهم نگفت
romangram.com | @romangram_com