#تیام_پارت_68

- می خواستم معذرت خواهی کنم ولی تو خواب رفتی.

- دیگه مهم نیست، چون تو الان در آغوشمی، منو تو دیگه بهمدیگه تعلق داریم.

یه باره لبامو بوسید، آروم تر از قبل گفت:

- حالا می تونی بری.

به سرعت به آشپزخونه رفتم و یه لیوان آب سرد خوردم، مامان صدام کرد:

تیام برای همه چایی بیار، عموت اینا دارن آماده بشن برن فرودگاه.

- مگه شام نمی خورن؟

- نه گفتن دیر میشه.

برای همه چایی ریختم وقتی وارد حال شدم عمو اینا رو آماده رفتن دیدم، زن عمو گفت:

ای کاش چند روزی با ما میومدی تهران.

- ممنون زن عمو یه وقت دیگه

romangram.com | @romangram_com