#طلسم_ابدی_(جلد_دوم)_پارت_85

به جنازه ی اریک خیره شد و با خود فکر کرد:

_پسر بیچاره،یه گرگینه ی جوان هیچوقت نمیتونه عطش و گرسنگی خودش رو در مقابل یک خون آشام کنترل کنه!اگه یکم با تجربه بودی،منو تا اینجا دنبال نمیکردی!!!

فصل شانزدهم_ راهی برای انتقام جویی....

همه چیز خیلی زود اتفاق افتاد....کیت به جمعیت سیاه پوش خیره شد....کشیش متن را با لحن سوزناکی میخواند...اریک با کت و شلوار مشکی رنگی آرام درون تابوت چوبی اش آرمیده بود.....

اشک های کیت سرازیر شده بود.....استلا ومادر اریک بی وقفه اشک میریختند.... مادر و خواهری که دیگر توانایی ایستادن روی پاهایشان را نداشتند...هردو میداسنستد که آن زندگی وحشتناک آخرش به چه چیزی ختم میشود ....لئوناردو استلا را در آغوش گرفته بود و چون سنگ سرد و سخت و افسرده بنظر میرسید...رافائل و ژوزفین دو نفر از نزدیک ترین دوستان گرگینه ی لئو هم آنجا حضور داشتند....کوین گریه نمیکرد...ولی بغضی که گلویش را میفشرد رنگ پوستش را به بنفش تیره تغییر داده بود....ساندرا در آغوشش اشک میریخت...آنها همگی همکلاسی و دوستان خوبی بودند....کایل آن اتفاق را باور نمیکرد...هیچکس باورش نمیشد آن پسر16 ساله ی شاد و خوشحال اینطور ناگهانی و مرموز بمیرد....ماردکیت همراه با جک در مراسم حاضر شده بود و چند ساعت بعد با بلیط هواپیما به محل کارش بازمیگشت...همه چیز خیلی زود سپری شد....

***

_استلا!!!بیا اینجا...

_بله لئو؟

_همین الان خبری بدستم رسیده که اگه بشنوی دیوونه میشی!


romangram.com | @romangram_com