#طلسم_ابدی_(جلد_دوم)_پارت_78

جیک و ایان ناگهان درهمان حالت توقف کردند و به کیت خیره شدند....کیت درحالی که اشک هایش سرازیر شده بود به اعماق جنگل دوید....ایان با دیدن آن صحنه جیک را روی زمین پرتاب کرد و پشت سر کیت شروع به دویدن کرد....جیک لحظه ای ایستاد و به مسیری که کیت رفته بود خیره شد...درماندگی و درد در تک تک اعضای چهره اش نمایان بود....اخم هایش در هم فرو رفت و بسرعت آنجا را ترک کرد.....

فصل چهاردهم_احساس عجیب

حالا جیک خیلی وقت بود که به او فکر میکرد...فکر استفنی یکلحظه هم رهایش نمیکرد...حالا علاوه بر کیت این استفنی بود که ذهنش را مشغول میکرد و او را آزار میداد...میدانست که این احساس نه عشق است و نه علاقه...این احساسی عجیب بود که به کشش و جاذبه ای غیر عادی از جانب استفنی می انجامید...شاید فقط جاذبه ای بود که بین او و موجودی از نوع خودش ایجاد شده بود!ولی میدانست که هرچه هست بسیار عجیب است!

***

کیت و استفنی حالا آنقدر باهم صمیمی بودند که حتی کوچکترین اتفاقات و وقایع زندگیشان را باهم در میان میگذاشتند...استفنی از زنده بودن ایان خبر داشت...خوشحال بود که او نمرده..... یکهفته از اولین برخورد جیک و استفنی گذشته بود...و استفنی هر روز درباره ی جیک با کیت حرف میزد....او در تمام طول هفته جیک را ملاقات کرده بود...جیک نیز هر روزِ هفته بعد از ملاقات استفنی به او فکر میکرد....با وجود بحث و جدل های طولانی که داشتند فکرکردن درباره ی او برای جیک لذت بخش بود...برای اولین بار پس از کیت به دختری فکر میکرد و احساس میکرد به او علاقمند شده...او هنوز عاشق کیت بود و از این موضوع اطمینان کامل داشت...ولی علاقه ی عجیبی که به استفنی پیدا کرده بود گاهی او را در مورد احساسش به اشتباه می انداخت!با خود فکر میکرد:

شاید بخاطر اینه که هردو از یک نوعیم!!!

ولی میدانست که آن علاقه فرا تر از این هاست....تصمیم داشت به ملاقات با استفنی ادامه دهد...شاید این کار تنها راهی بود که با آن بتواند کیت را فراموش کند....

***

_جیک؟


romangram.com | @romangram_com