#طلسم_ابدی_(جلد_دوم)_پارت_73
_منم همینطور عزیزم....متاسفم ک...خوب...
_نه...تقصیر من بود،من....نباید با کیت اونطور رفتار میکردم ولی...دست خودم نبود...بعضی وقتا نمیتونم خشممو کنترل کنم...این بخاطر چیزیه که هستم....بخاطر اون حیوون وحشیه که درونمو تسخیر کرده...
اشک های ساندرا سرازیر شد...کوین اشک هایش را پاک کرد و گفت:
_ساندرا...بسه دیگه...میفهمم...ازین به بعد مهارش میکنی...من کمکت میکنم و مطمئنم میتونی!
ساندرا لبخند زد و درون چشم های آبی رنگ کوین خیره شد....
***
_کیت؟من دارم میرم...
کیت و کوین از پله ها پایین آمدند...
_مامان!!!نمیتونی بیشتر بمونی؟!ببینم یعنی کارت انقدر مهمه که بخاطرش مارو تنها بذاری و بری یه شهر دیگه؟!
romangram.com | @romangram_com