#طلسم_ابدی_(جلد_دوم)_پارت_38

کیت با تردید پرسید:

_منظورت چیه؟!

کوین با بی حوصلگی چشم هایش را چرخاند....

_برو پایین خودت میفهمی منظورم چیه!

کیت با دودلی و شک از جایش بلند شد و از پله ها سرازیر شد....کوین لحظه ای آنجا مکث کرد و به فکر فرو رفت:

کیت نمیدونست راجع به کی حرف میزنم.....نکنه....نه...اون کاملا شبیه انسان ها بود...رنگ چشماش هم کاملا عادی بود....ولی....اگه از لنز استفاده کرده باشه چی؟!!!آه خدای من چی دارم میگم!!!اصلا شاید یکی از دوستای قدیمیشه که دوباره به شهر برگشته!!!

کوین سرش را تکان داد تا از شر آن افکار نگران کننده خلاص شود...اما با این حال هنوز هم نگران خواهرش بود....در دلش به ایان لعنت فرستاد!

_حالا که بهت احتیاج داریم کجایی پسر؟!

***


romangram.com | @romangram_com