#طلسم_شدگان_پارت_97
ظاهراً همه چیز مرتب بود و اوضاع کارخونه از همیشه مرتب تر به نظر می رسید ، هر چند هنوز خیلی سوالای بی جواب مونده بود که همه ترجیح داده بودند نه بهش فکر کنن و نه دنبال جوابش باشن .
***
خریدهامونو روی میز گذاشتیم ، یاسمن نگاهشو دور تادور اشپرخونه گرداند .
-خب فکر نکنم هیچ کدوم طرز استفاده از سلاردوم بلد باشیم ، تازه جای خیلی از وسایلم نمیدونیم . .
نگاهم بین اشپزخانه مرتب خاله به گردش در اومد ، کابینتهای مشکی رنگ با تاج های سیلور جذابیت خاصی به اشپزخونه داده بودند ، حق با یاسی بود ما جای همه ی وسایل رو نمیدونستیم .
-بهتره بری خاله رو صدا کنی .
یاسی برای کمک گرفتن از خاله از اشپزخونه بیرون رفت و من وسایل رو از مشماها بیرون کشیدم ، هر شش تخم مرغ و ومشمای ارد رو جلوی دست گذاشتم ، یاسی چند روز پیش خونه ی دوستش رفته بود و مدام از رولت خامه خامه ای که دوستش پخته بود تعریف میکرد ، به پیشهاد خاله دستورشو از دوستش گرفته بود و امروز بعد از تهیه وسایل لازم قرار بود این رولت به دست منو یاسی درست شه .
به مینا خانم و خاله سلام کردم و در جواب خسته نباشیدشون تشکری کردم .
-خب خاله جون بیا شما اول فر و روشن کن بعدشم رو این میز بشین و ما هرچی خواستیم بگو کجاست که سریع بیاریمش .
-مینا خانم شمام اونجا بشینید .
مینا خانم در حالیکه صندلی رو کنار می کشید اخم درهم کشید : ای بابا شما دوتا دختر تا کی میخواین با من احساس غریبگی کنید ؟ اینبار منو اینجوری صدا بزنید نه من نه شما ، منم خاله تون حساب میشم
-خب چیکار کنم مین...
با اخم مینا خانم یاسی بلافاصله گفت : خاله مینا مادوتا ادم بی جنبه ایم یهو بعده یه مدت فامیل دار شدیم باید بتونیم هضمش کنیم یا نه .
یاسی خندید بقیه هم خندیدیم اما من میدونستم عمق حرغهای یاسی غم و درد هست .
خاله درجه سلاردم رو تنظیم کرد و پیمانه هاشو برامون اورد ، زرده و سفیده ها رو جدا کردم و نگاهی به دستور پخت انداختم .
-یاسی سه چهارم پیمونه ارد و دو سوم پیمونه شکر جدا کن .
یاسی رو کرد سمت خاله ، خاله میخوام یه رولت واست درست کنم انگشتاتم باهاش بخوری .
-والا من اگه از این کیک بخورم فقط به اعتباره رامشِ وگرنه که با وجود تو امبولانس لازم میشیم .
romangram.com | @romangram_com