#طلسم_شدگان_پارت_92
-بذار راحت باشه اقا افشار .
خاله نگاه پرمحبتی به یاسی انداخت : بهتره بشینیم و شاممون و بخوریم .
به تبعبت از حرف خاله همگی روی صندلیهامون قرار گرفتیم و مشغول خوردن شام شدیم ، صدای پچ پچ و صدای بهم خوردن قاشق و چنگالها با کف بشقابهای چینی در هم پیچیده بود ، نگاهی زیر چشمی به جمع انداختم ، بابا و حبیب اقا بیشتر از خوردن مشغول صحبت بودند ، مونده بودم این دو به هم چی میگن که حرفاشون تمومی نداره ؟! درست مثل خاله و مینا خانم که از هر فرصتی برای هم صحبتی استفاده میکردن ، یاسی هم گاهی با من صحبتهایی رد و بدل میکرد ، تنها ساکت اون جمع الوند بود که اداب سفره رو رعایت کرده و به دور از هر صحبتی اضافه ای مشغول خوردن بود و تین نشون میداد رفتار الوند اصیلانه تر از سایر اعضای خانواده شه .
با پایان شام به همراه یاسی از جا بلند شدیم ، بشقاب جلوی خودم رو روی بشقاب یاسی گذاشتم و بشقاب خالی از غذای بابا رو در دست گرفتم ، با بلند شدن صدای مینا خانم سر چرخاندم به همون سمت .
-الوند جان حالا که شامت رو خوردی خواستم یه خبری بهت بدم ...
بشقاب خاله رو روی بشقابهای دیگه گذاشتم .
-راستش قراره امسال سال نو مهمون داشته باشیم ، یه مهمون عزیز
-کی ؟!
نگاهم بین الوند و مینا خانم به گردش در اومد .
-یکی که خیلی برات مهمه و تو خیلی دوسش داری ...
-کی اخه ؟
اصرار نکن که محاله بگم دلم میخواد اون موقع حسابی غافلگیر شی .
تو فکر ادم مهم زندگی الوند بودم که با تشر یاسی به خودم اومدم .
-ظرفارو که جمع کردی ، بیا ببریمشون اشپزخونه .
نگاه ی کوتاهی به جمع انداختم و به همراه یاسی بشقابهای کیثف و به سمت اشپزخانه بردم ، کنجکاو بودم ادامه ی حرفها رو بشنوم اما با این تشر یاسی موندن بیشتر به صلاح نبود ، بعد از شستن ظرفها به همراه یاسی و خاله از اشپزخانه بیرون اومدیم ، صدای صحبت کردن جمع به وضوح به گوش می رسید .کنار یاسی روی مبل دونفره نشستم ، گوش تیز کردم تا خبری از ادامه ی بحث پایان شام بشنوم اما موضوح بحث ِ حالا ، کارخونه بود و مشکلاتش .
-نظر شما چیه دایی ؟.
نگاه از الوند گرفتم و چرخوندم سمت حبیب اقا ، حبیب اقا دستی به سبیلهای پرپشتش کشید
-الوند جون خودت میدونی من تو کارای حقوقی و حسابی سررشته ندارم به نظر من بهتره پلیس و در جریان بذاری اونا بهتر میدونن .
الوند روی مبل جابه جا شد : راستش ترجیح میدم اول بفهمم کار کیه ؟
romangram.com | @romangram_com