#طلسم_شدگان_پارت_90

مینا خانم چشمک محسوسی به خاله زد : نه قربونت برم من و خاله ت باهم حرف داریم بهتره نزدیک هم باشیم .

بی اینکه به من فرصتی بده به همراه خاله بلافاصله عقب ماشین جا گرفتند ، لبخند مرموز رد و بدل شده ش با خاله باعث تعجبم شد ، زیادی داشت باهام مهربونی میکرد و جنس رفتارش با روزهای اول فرق میکرد .

دوباره سرجام نشستم ، صدای ریز خندیدنشون کاملاً به گوش می رسید و اونقدر که الوند رو هم کنجکاو کرد .

-مامان جان چیزی شده ؟ خوشحالید !

مینا خانم در حالیکه می خندید گفت : از مهمونیه امروز میخندیدم صاحب خونه با خواهر شوهرش دعواشون شد و مهمونی بهم خورد .

الوند اهانی زیر لب گفت . خاله و مینا خانم زیادی مشکوک رفتار میکردن ...

خمیازه ای کشیدم و گردن خشک شده مو با دست مالش دادم ، نگاهم دوباره بین اعداد و ارقام مختلف به گردش دراومد ، معلوم نبود کی تموم میشه ؟ سنگینی پلک چشمام یادم اورد از وقت خوایم گذشته ، بی حوصله از پشت میز بلند شدم . نگاهی به چهره ی غرق در خواب یاسی انداختم پتوی روی تنش رو کنار رفته بود و تنش از شدت سرما مچاله شده بود ، لبخندی زدم و پتو رو روی تنش کشیدم ،کنارش روی تخت نشستم، اروم موهای ریخته تو صورتشو کنار زدم ، کمی تو جاش جابه جا شد ، زیر لب " دیوونه ای " نثارش کردم وقتی فهمید نموندم که پنج شنبه با هم بریم قهر کرد و با همون حالت قهر و پشت به من به خواب رفت ، اروم کنارش دراز کشیدم ، سوز بدی داشت هوا ، پتو رو بیشتر به تنم فشار دادم و اهی کشیدم .

-رامش ...

صدای خواب الود یاسی باعث شد به سمتش برگردم ، بیدار شده بود ! چشماشو به سختی از هم باز کرد

-ببخش که امروز باهات نیومدم .

-اول بگو اشتی تا بعدش به بخشیدنت فکر کنم .

-اگه باهات قهر کردم واسه این بود عذاب وجدان خودمو کمتر کنم میدونم کم گذاشتم .

با یاد اوری اتفاقات امروز لبخندی زدم

-امروز گذشت ،خوبم گذشت چرا عذاب وجدان داری ؟

-ممنون رامش تو خیلی خوبی .

خندیدم : نه به اندازه ی تو .

***

اخرین بشقاب رو روی میز گذاشتم و نگاهی به میز کامل شده انداختم ، پارچ اب زیادی نزدیک گلدان بود دست بردم و اونو پایین تر قرار دادم ، یاسی کنارم ایستاد :

-حسابی خسته شدم فکر کنم همه چیز مرتبه .

romangram.com | @romangram_com