#طلسم_شدگان_پارت_64
-من کار میکنم و یاسمن دانشجوست .
-خداروشکر که خوب تربیت شدید همیشه نگران تربیت شما بودم
نگران تربیت ما ؟! چشمام و ریز کردم و به یاسی نگاه کردم یاسی اروم لب زد : مگه شما ما رو میشناختین ؟
شعله خانم که کاملاً دستپاچه به نظر می رسید تند از جا بلند شد ، فنجان قهوه شو در دست گرفته بود ...من برم این قهوه رو عوض کنم سرد شده ...نگاهی به فنجان توی دستش انداختم مدت زیادی از زمانی که قهوه ی سری اول را ریخته بود میگذشت.،. بدون شک قهوه ش سرد شده بود ...با قدمهایی تند به سمت اشپزخانه حرکت کرد اما از بس که استرس و هیجان داشت پاش به فرش گیر کرد و فنجان قهوه ش روی مانتوی سبز محبوب یاسی که به تن من بود سرازیر شد ، شعله خانم بهت زده سرجاش توقف کرد .
-چی شد دخترم ؟
تند از جا بلند شدم : نه هیچی سرد بود فقط مانتوم کثیف شد .
-بیا ببرمت تو دستشویی بشوریش .
-نه ممنون مهم نیست .
-چی چی مهم نیست مانتوی خودتم بود همینو میگفتی.
چپ چپ نگاعش کردم ...ای بر دهان بی موقعه باز شدت دختر ، الان وقت مناسبی بود اینجوری ابرو ریزی کنی و جلوی الوند از مالکیتت در مورد مانتوی تن من بگی . ازشدت خجالت سربلند نکردم که به جمع نگاه کنم فقط صدای بابا رو شنیدم که گفت :
-دستشویی کجاس ؟ خودش میره
-مطمئنی تنهایی میتونی بری ؟
-اره مشکلی نیست تنها برم راحتترم.
- وای مگه میخوای چیکار کنی ، بابا دستشوییای جدید عایق بندی شدن صدا بیرون نمیاد .
دلم میخواست اون لحظه یاسی رو خفه کنم بی توجه بهش به شعله خانم نگاه کردم ،
در حالیکه خنده اش گرفته بود با دست به انتهای درب ورودی اشاره کرد : انتهای راهرو دست چپ.
میدونستم صداش اونقدر اروم بوده که الوند وبابا نشنیده باشن با اینحال خجالت میکشیدم م حتی کوچکترین نگاهی به جمع بندازم .
-ممنون
بلافاصله به سمت دستشویی رفتم ، نگاهی به در چوبی قهوه ای رنگش انداختم و دستمو بالا بردم تا دستگیره ی طلایی رنگ رو بکشم اما دستم رو هوا خشک شد از صدایی پچ پچ هایی که درست پشت درب ورودی خونه که منهتی میشد سمت حیاط به گوشم رسید :
romangram.com | @romangram_com