#طلسم_شدگان_پارت_101


با صدای وحشتناک ترمز ماشین به خودم اومدم ، الوند در خواست برانکارد داد و بلافاصله همراه چند نفر از افراد کادر راهی بخش اورژانس شدیم ، الوند با نگرانی قصد موندن تو بخش رو داشت اما پرستارا ازش خواستن خارج شه ، تو سالن انتظار نشسته بودم و به الوند که ناارام و بی قرار این ور سالن به اون ور سالن میرفت ، از این همه در موندگیش درمونده شدم و به سمتش رفتم .

-اقای یزدان مهر .

به سمتم برگشت و نگاه خسته شو تو چشمام انداخت ، قلبم از این نگاه تیر کشید ، دلم میخواست داد بزنم دوست ندارم تو این حال ببینمت اما لب به دهان گرفتم .

-اقای یزدان مهر انقدر نگران نباشید اون خوب میشه .

-تعجب میکنم مادرم که همیشه مراقب بود و شیرینی و چربی های مضر نمیخورد .

یاد اصرارمو و انکارای مینا خانم افتادم : مادرتون مقصر نبودن ، تقصیر ...من بود .اووون میخواست نخوره ولی من اصرار کرپم .

نگاه گرد شد و برزخی : چی ؟

صدای فریادش تو سالن پیچید .

-خب ..من که ..خبر نداشتم .

-چرا تو کاری که از عاقبتش خبر نداری دخالت کردی ، به چه حقی به ماماتممامانم ...اصلاً تو میدونی چی کار کردی ؟ کارت مثل این میمونه مادرمو مجبور کرده باشی سم بخوره ، تو چطور تونستی ؟ چطور ، مامان من همه ی زندگیه منه اگه بهم بگه بمیر میمیرم ، اون خیلی واسم مهمه اونوقت تو ...

با نگاه خشمگینش قدم به قدم جلوتر میمومد و من ترسیده قدم به قدم عقب تر میرفتم ، دستشو مشت کرد و از شدت عصبانیت تو دست دیگه ش کوبید ، از این صدا اونقدر جا خوردم که دیگه حرکتی نکردم .

-چه خبرتونه اقا ؟

به سختی سرم رو حرکت دادم دکتر و چند پرستار دنبال جویا شدن علت عصبانیت الوند بودن ، اما الوند با صدایی دورگه از بغضش اروم گفت : مادرم حالش چطوره .

حالشون خوبه ، خوشبختانه خطر رفع شده ، ایشون انگار براشون مهم نبوده اما شما چرا مراقب نبودید .

الوند نگاه برزخیشو دوباره روانه چهره م کرد و من باز هم از شدت ترس چند قدم به عقب رفتم .

:متاسفانه من خونه نبودم و مامانم به اصرار بقیه شیرینی خورده .

-چه ربطی داره اقا ؟! حال مادرتون واسه این بد شده چون قرصشون و نخوردن الانم که حالش خوبه خودش میگفت از پریروز قرصاش تموم شده شده خواسته خودش بخره نخواسته شما رو اذیت کنه .

.-میتونم مادرم و ببینم ؟


romangram.com | @romangram_com