#تنهایی_رها_پارت_158
نه راضی به زحمت نیستم
اخمی کردو به طرف اتاقش رفت
-این چه حرفیه میزنید
آماده شم میام
به اصرار منو به خوابگاه رساند.
چه روز خوب وبه یاد ماندنی بود ...برای وجود عزیزی که دوستش داشتم غذا پختم نظافت کردم و یک روز کامل کنارش بودم هنوز وجودم انجاست مثل اینکه چیزی تو اون خانه جا گذاشته بودم
آره قلبم اونجاست همه ی ماجرا را برای دوستام تعریف کردم آونها هم از خوشحالی من شاد شدند.
فردا خودم به خانه ی دکتر رفتم البته کفش طیبه رو قرض گرفتم تا این سگ کمتر دنبالم بدوه و منم هی جیغ بزنم از ایفون صدای دلنشینو شنیدم.
_بله
_سلام منم رها
_اه بله رها خانوم بفرمایید نترسید سگ رو بستم راحت داخل بشید
- ممنونم
بعد از باز شدن در وارد شدم مسافت زیادی را باید می رفتم تا به در امارت برسم درختان سربه فلک کشیده شاخه هایشان را در هم کشیده بودند و راهرویی از درخت روبه روم بوداز سکوت اونجا کمی ترسیدم و به سرعت دویدم اما زود نفسم گرفت.
مجبور شدم آرام به راهم ادامه بدم بیست قدمی برنداشته بودم که امین به پیشوازم آمد آخی چقدر خوب داشتم از ترس می مردم
ماشین جلوی پایم ایستاد با لبخند همیشگی.
_سلام بیا بالا.
romangram.com | @romangram_com