#تنهایی_رها_پارت_156
_نترسید من اینجام نمی دونم این سگ چرا اینجوری می کنه.
دکتر نگاهی به من انداخت مثل بید می لرزیدم زدم زیر گریه و با فاصله خیلی کم کنار دکتر ایستادم دکتر نگاهی به من انداخت
- فهمیدم چرا اینجوری می کنه بسه گریه نکن کفشهات خط قرمز داره اینم حساسه
_هه هه هه ولی این کفش و شما برام خریدید
شونه هامو گرفت وذل زد توچشمام
_باشه گریه نکن اون رفت گریه نکن دیگه
کاپشن رو از من گرفت ولبخندی زد
- مرسی داشتم یخ می زدم
اشکامو پاک کردمو لبخندی زدم کمک کردم برای نظافت حیاط
بالاخره حیاط تمیز شد.و به داخل برگشتیم.امروز مطب تعطیل بود دکتر گفت:
_خانوم آزادی برید کمی استراحت کنید خیلی خسته شدید منم خسته ام میرم اتاقم در ضمن کلید روی دره می تونید قفل کنید تا راحت بخوابید
_ممنون خسته نیستم.
_به هر حال نمی خوام خسته بشید باید استراحت کنید.بعد استراحت بقیه کارهارو انجام می دیم.
_بله چشم هرچه شما بگید.
با رفتن دکتر من که خیلی خسته بودم رفتم داخل اتاق ولی در رو قفل نکردم اگه در رو قفل می کردم یعنی بهش اعتماد نداشتم روی تخت دراز کشیدم و خیلی راحت به خواب رفتم همیشه قبل خواب باخودم خیلی کلنجار می رفتم بعد مدتها این اولین باری بود که راحت خوابیدم وقتی چشم باز کردم نگاهی به ساعت روی دیوار انداختم
romangram.com | @romangram_com