#تلنگر_سیاه_پارت_99

اون روز چه اتفاقی برای من افتاد؟

داهی فقط اخمی می کنه و روش رو بر می گردونه.

ولی ساورا با لبخندی شیطون که شاید به ندرت روی لباش نشونده باشه جوابش رو میده :

اتفاق خاصی نیوفتاد فقط تو یه یادگاری قشنگ برای داهی گذاشتی.

شبنم با گیجی مختص به خودش دستی به سرش که درد می کرد کشید و گفت :

چه یادگاری؟

ساورا اشاره ایی به دست داهی می کنه و به دستشویی میره.

شبنم درحالی که از خنده های زیر زیرکی صحرا و دلنواز به سطوح اومده ، به داهی نزدیک میشه و درست مقابلش زانو میزنه و میگه :

ببینم دستت رو.

داهی درحالی که بی شباهت به یه بچه ابتدایی نبود ، با تخسی سرش رو بر می گردونه.

شبنم با لبخند محوی دست بزرگ داهی رو می گیره و با تعجب و البته ، البته کمی خنده به جای دندونای ردیفش روی دست داهی خیره میشه.

حدس اینکه این یادگاری برای چی ایجاد شدخ سخت نبود برای همین با لبخند حرص دراری در حالی که از جلوی داهی بلند میشه ، میگه:

فکر نمی کردم دندونام انقدر خوش فرم باشه.

داهی اخمی می کنه و درحالی که به سختی از جاش بلند میشه ، درحالی که مخاطبش شبنمه میگه:

دندون همه ی بوزینه ها خوش فرمه.

ساورا که تازه از دستشویی بیرون اومده بود ، برای جلو گیری از دعوای احتمالی بینشون ، داهی رو به بیرون از اتاق هدایت می کنه و خودش هم به همراهش میره.

از اتاق بیرون میزنن و ساورا درحالی که سعی می کرد خنده اش رو بلند نکنه گفت :

می دونی دیشب اتفاقی چی رو دیدم ؟

داهی با کنجکاوی فطریش تو سکوت بهش خیره میشه که ساورا ادامه میده :

دیشب خیلیی اتفاقی موهای دلنواز رو دیدم.

داهی اخمی می کنه و درحالی که به سمت مبل تک نفره ی ابی رنگ میره ، میگه :

romangram.com | @romangram_com