#تلنگر_سیاه_پارت_100


عین مرد های ه*ر*ز نباش.

ساورا دستی تو موهاش می کشه و درحالی که به سمت صندلی گهواره ایی میره ، میگه :

خب.. خب اخه کنجکاو بودم. فکر می کردم کچله.

همزمان با این حرفش روی صندلی که تکون می خورد می شینه و ادامه ی حرفش رو بخاطر بیرون اومدن دلنواز از اتاق میخوره و به طرز احمقانه ایی برای عوض کردن حرف میگه :

داهی فکر کنم امروز خبری از حادثه و.. نباشه نگاا چقدر همه جا ارومه؟



دلنواز.

همراه سوگل از اتاق بیرون زدم.

درحالی که به زخم روی دستم ،دست می کشیدم گفتم :

سوگل به نظرت ساهی کی خوب میشه ؟

نفسش رو به بیرون فرستاد و گفت :

کم مونده. تو فکر کن یه سم وارد بدنش شده. حالا این سم داره کم کم بیرون میره از بدن.

نگاهی دوباره به دستم کردم و گفتم :

شاید ساهی ام از اون زخم مسموم شده.

نگاهی پر تمسخر بهم انداخت و گفت:

تو مگه مسموم شدی؟

سرم رو به نشونه ی نه تکون دادم.

به داهی که روی مبل نشسته بود نگاهی کردم و سرم رو به نشونه ی سلام تکون دادم که بلند جوابم رو داد.

خواستم بی توجه به ساورا به سمت کاناپه برم ولی با دیدن اون صندلی چشمام به طور ناخوداگاه سیاهی رفت.

و دوباره شنیدم که یکی با یه صدای گرفته دم گوشم گفت :


romangram.com | @romangram_com