#تلنگر_سیاه_پارت_91
من.
صدای نفس پر حرصش رو شنیدم که بعدش گفت :
تو کی میشه لال بشی؟
و بعد بی توجه به اخمای من با یک لبخند محو رو به سوگل گفت :
چرا نمیرید بالا ؟
سوگل اشاره ایی به در کرد و گفت :
باز نمیشه.
ساورا.
نگاهی با تمسخر بهشون انداختم و گفتم :
شماها که زور ندارید الان خودم در رو باز می کنم.
داهی رو به ارومی روی زمین گذاشتم و زیر لب گفتم :
پسر تو باید یکم خودتو لاغر کنی.
کمرم شکست.
از پله ها بالا رفتم و دستی به دریچه کشیدم.
دوباره به سمت دخترا برگشتم و رو به دلنواز گفتم :
خیلی شوتی. مگه پارکت نذاشته بودی کنارش ؟
دیدم بغض کرد ولی روم رو به سمت دریچه برگردوندم و تمام حرصم رو از دست دلنواز روی دریچه با مشت زدنام خالی کردم.
یک کمی که مشت زدم و زور زدم تا در باز بشه ،
خسته روی پله ی میله ایی نشستم و با دستم گردنم رو مالوندم.
صدای سوگل رو شنیدم که گفت :
romangram.com | @romangram_com