#تلنگر_سیاه_پارت_68
منم ساورام ۲۵ساله. رشته امم معماریه یه شرکت دارم.
ابروهام به نشونه ی تحسین بالا رفت.
دلنواز شروع به حرف زدن کرد:
من دلنچاز ۲۳ساله رشته ام هنره. خب ساهی ام ۲۹ سالشه و خب اونم رشته اش هنره. ولی یه مغازه ی گل فروشی داره.
ساورا اروم گفت :چه زوج رمانتیکی!!
دلنواز رو به سوگل گفت :
خب تو چی؟ هوم ؟
سوگل با گیجی گفت :
منم ۲۸سالمه رشته امم پزشکیه.
درحال حاظرم کاری نمی کنم فقط دوره ام تو بیمارستان رو می گذروندم.
نگاهی به شبنم که خوابیده بود کردم. اون از هممون کوچیک تر بود فکر کنم.
گفتم : منم صحرا ۲۴ساله ام. رشته ام حقوقه و خب منم دوره ام رو می گذرونم
سوگل.
به نوک پاهام خیره شده بودم و به این خونه ی مسخره فکر می کردم.
به غیر از اتفاقاتی که برای بچه ها افتاده بود چیز مشکوک دیگه ایی نبود.
سرم رو بالا گرفتم و به دیوار پشت سر دلنواز خیره شدم.
هنوزم به طرز احمقانه ایی فکر می کردم که یه سایه روی دیوار افتاده.
نفسم رو پر حرص به بیرون فرستادم و درحالی که سعی می کردم ، از شر نگاه سنگین دلنواز راحت بشم ، گفتم :
چیه دلنواز ؟
romangram.com | @romangram_com