#تلنگر_سیاه_پارت_67

کی از اینجا میریم ؟

نیم نگاهی بهم انداخت و گفت :

هنوز دو روزم نشده که اومدیم اینجا. خیلی زود خسته شدی.

در حالی که نگاهم به شیشه ی مقابلم بود گفتم :

خسته شدم از این اتفاقات پی در پی.

دیگه کم مونده شبنم بمیره.

ساهی یه گوشه افتاده و تنها چیزی که عین ادم گفته این بود که بگه گرسنمه.!!

پس کی میریم ؟

ساورا در حالی که از جاش بلند می شد گفت :

توجه کردی شدی شبیه یه بچه ی دو ساله ؟

بغض کردم و گفتم : خب پس کی میریم.

اخماش رو توی هم کرد و گفت :

اصلا ببین می تونیم زنده بریم بیرون یا نه ؟؟

ساکت سرم رو به زیر انداختم.

و به این فکر کردم که حق دارم دلم برای زندانبانم تنگ بشه .

زندانبانی که هر چقدر بی محلی می کرد بیشتر عاشقش می شدم.

با شنیدن صدای دلنواز سرم رو بالا اوردم و کنجکاو بهش خیره شدم.

دلنواز _ خب.. حالا که همه کنار همیم بهتر نیست بهم دیگه معرفی بشیم ؟ کامل؟

داهی اولین نفر شروع به صحبت کردن کرد و گفت :

من داهی ۲۵ساله رشته ام حسابداریه. کار کسل اوریه برای من ولی وقتی کنارش چتر بازی می کنم زندگیم کسل اور نمیشه.

ساورا هم شروع به حرف زدن کرد و گفت :

romangram.com | @romangram_com