#تلنگر_سیاه_پارت_121
برو کمکش لطفا .
صحرا به سمت ساورا رفت و خواست کمکش کنه که ساورا بلند گفت :
من به کمک کسی نیاز نداارم .
صحرا پوزخندی زد و گفت :
منم نیازی ندارم به کسی کمک کنم پس حرف نزن .
لبخندی روی لبم اومد صحرا داشت اماده می شد .
دستی به دیوار گرفتم و در همون حال که از اتاق بیرون میزدم ، رو به سوگل و شبنم گفتم :
بیاید بریم .
داشتیم از پله های چوبی تیره رنگ پایین می رفتیم که دلنواز گفت :
من گرسنمه !
منم مطابقش گفتم :
منم همینطور شکمم داره لگد میزنه .
سوگل گفت :
من مواد اولیه رو دارم . طول می کشه غذا درست کنیم .
شبنمم گفت :
منم کنسرو دارم .
نگاهی به ساورا کردم که نفسش رو به بیرون فرستاد و گفت :
منم ساندویچ دارم بریم پایین غذا میخوریم .
لبخندی زدم و دستی به شونه اش کشیدم و گفتم :
داداش نکنه مامانت لقمه اورده دم در ؟
پوزخندی زد و گفت :
romangram.com | @romangram_com