#تلنگر_سیاه_پارت_104


از پوزخند پر سرو صدایی که زد لرز به بدنم نشست و ضربان قلبم بالا رفت .

بی توجه به حرفم قدم دیگه ایی بهم نزدیک تر شد و همزمان به دستم بیشتر فشار اورد که از شدت زورش اخی گفتم .

خنده ی هیستیرکی کرد و میون خنده های بدش که به شدت تو گوشم اکو می شدن ،

گفت :

شماها می میرید . مرگ حقه شماست . حق تک به تکتون .

خواستم دستم رو از تو دستش بیرون بکشم که اجازه نداد و با قدرتی که نمی دونم از کجا پیدا کرده بود ،

من رو به طرفی هول داد ‌

جوری که از شدت زور و قدرتش به پایه ی طلایی رنگ میز گوشه ی اتاق خوردم .

بچه ها با شنیدن صدای شکستن های پی در پی که همشون ناشی از شکسته شدن قاب عکس های اطراف بود ، با هول و هراس از اتاق بیرون زدن .

به غیر از ساورا .

دلنواز با دیدن بچه ها نگاهی به لوستر کوچک بالای سر بچه ها انداخت و بعد لوستر با شدت به زمین خورد و خرده شیشه هاش ، هم من رو و هم بچه ها رو زخمی کرد ‌.

چه بلایی سرش اومده بود که اینطوری قدرت پیدا کرده بود؟

بعد از اینکه یک قهقه ی بلند دیگه زد ، تو سکوت به صندلی گهواره ایی خیره شد

و بعد بدون جون روی زمین افتاد .

از شدت هیجان ضربان قلبم تو حلقم بود ‌.

و نفس کشیدن هام کم ولی طولانی شده بود .



سوگل .

خواستم به داهی نزدیک بشم که با دست اشاره ایی به دلنواز که بی جون روی زمین افتاده بود کرد و خودش سعی کرد که از جاش بلند بشه .

نفسم رو پر حرص به بیرون فرستادم ‌‌.


romangram.com | @romangram_com