#تحمل_کن_دلم_پارت_22
_ بالاخره این رایان یه کاری کرد که تو خوسحال بشی.
با خنده و بلند داد زدم:
_ واااااایی رایان عاشقتم.
یه صدایی از پشت سرم گفت:
_ راست میگی؟
وااااااااایی خدااااااا من یه لحظه هم نمیتونم خوشحال باشم؟؟؟
الان اینو کجای دلم بذارم. مگه دیروز نگفته بود نمیاد آموزشگاه؟؟
روبه رایان گفتم:
_ چیو رایت میگم؟
_ اینکه عاشقمی؟
_من کی همچین حرفی زدم؟
_ همین الان.
_ اشتباه سندین اقای محترم. من سایه شمارو با تیر میزنم چه بریه حالا عاشقتم باشم. من گفتم امییییییر عاشقتم.
امیرو و رایان زدن زیره خنده...
منم خنده ام گرفته بود...
واقعا از ته دلم خوشحال بودم...........
خوشحالیم قابل توصیف نبود....
خدایا مرسی بابک و آفریدی♡
کل روز و با پیانو تمرین کردم تا فردا عالی اجرا کنم...
لباسامم آماده گذاشته بودم تا یادم نره...
ساعت ۸ شب همایش شروع میشد ولی من از ساعت ۶ صبح بیدار بودم...
انقد با خودم کلنجار رفتم تا حداقل یکم بخوابم ولی نشد.. از دیشب تاحال یکسره خواب همایش و میدیدم. سعی کردم یکم دیگه بخوابم ولی نشد. عرشیا و آوین هم یکم دیر تر از من میومدن آومزشگاه یه قسمت آموزشگاه یه سالن خیلی بزرگ داشت که مخصوص همایش یا جشن و... بود رفتم تو سالن کسی نبود فقط بچه های گروه خودمون بودن ... رفتم تو یه اتاقی لباسامو عوض کردم و یکم آرایش کردم...
ساعت ۷ و نیم بود و استرس منم هر لحظه بیشتر و بیشتر میشد...
داشتم تو اتاق قدم میزدم که یهو رایان در و باز کرد و اومد تو...
از ترس برگشتم سمت در...
خدای من چقدر خوش تیپ شده بود... چقدر لباسا بهش میومدن...
نگاه خیره ای بهم انداخت و زیر لب گفت:
romangram.com | @romangram_com