#سلطان_پارت_47
همراه باآه عمیقی که سنگینی اش سینه اش را می شکافت،سرش را بالا گرفت و خیره شد به سقف.
گردنش خشک شده بود،دستی به شاهرگش کشید.
همزمان انگشت شست واشاره اش را روی چشمانش گذاشت و فشار داد.
درحالی که زیر لب کلمات نامفهومی زمزمه می کرد ،دستش راپایین آورد وناگهان فریاد زد:
_لعنت به هرچی اعتمادو تعهد،لعنت به هرچی رفاقت و روراستیه،لعنت به تو،لعنت به همه ی اون سال هایی که فکر می کردم عین یه...
لب فروبست،تنش لرزید،موهایش راچنگ زد و سرش را خم کرد.
وبا فکرو خیال همیشگی به آغوش خوابی عمیق رفت،خوابی پراز کابوس ...
سلطانــــــــــــــ)
(سلطانــــــــــ)
گوشی رو با خشونت پرت کردم رو میز،انقدراعصبانی بودم که می خواستم تمام اون کافیشاپ رو باخاک یکسان کنم.
کتم رو ازروی صندلی چنگ زدم .
گوشیم رو چک کردم...دوباره شماره اش رو گرفتم،اشغال می زدم.
درکسری ازثانیه خشم درونم به جنونی بدل شد که اون لحظه بی شک می تونست دنیا رو هم به آتیش بکشه!
در رو به شدت باز کردم وازدفتر مدیریت خارج شدم.
romangram.com | @romangram_com