#سلطان_پارت_39


_من آماده ام.

آرنج هردودستش رو روی زانوهاش گذاشت.

کمی خودش رو به جلو مایل کرد ودرحالی که بایک نگاه تیز توی چشم هام مشغول کندوکاو چیزی بود که ازش سردر نمی آوردم،پرسید؟

_هیچ وقت نخواستی بدونی که مادرت کی بوده ؟

کمی نگاهش کردم،ابروهام ازتعجب بالا پریدن،مادرم چه ربطی به پاشا داره؟

_چطور مگه؟

_بگو آره یانه،توزیادی بی خیالی دختر؟

_خواب من هروقت که ازپدرم درموردش سوال می کردم،اعصبانی می شد،ودعوام می کرد،دیگه جرات نداشتم،درموردش کنجکاوی کنم.

بگو سرگرد قضیه چیه؟پاشا بامن چکارکرده که من بی خبرم.

_قضیه اش مفصله،که به موقعه اش برات می گم.

_پس حقیقتی که من باید بدونم چیه؟

_نصف بیشتراین ماجرا مربوط به یک معامله است؟

نمی فهمیدم ازچی داره حرف می زنه،گیج ومنگ نگاهش می کردم و نمی تونستم بفهمم که من چه ربطی به این ماجراهادارم‌.

_معامله؟! سرچی؟!

romangram.com | @romangram_com