#سلطان_پارت_103
آب دهنم رو قورت دادم،اگه اونم من رو نگیره نمی میرم که اون پرید چیزیش نشد.
نشستم،اونم دستش رو باز کرد.
_بپر...
چشم هام رو بستم و خودم رو انداختم پایین.
محکم من رو بین بازوهای مردونه اش گرفت،تویک لحظه عطر خوشبویی که زده بود رواستشمام کردم،
دستش شل شد،اصلا متوجه نبودم که دستم رو دورگردنش گرفتم،بیچاره نمی تونست نفس بکشه،باصدای گرفته ای گفت:
_ول کن خفم کردی؟!
باخجالت ازبغلش خودم رو بیرون کشیدم.
وشروع کردیم به دویدن داخل باغ ها همین طور که میدویدیم با فرورفتن شی تیزی توپام جیغ آرومی کشیدم و روی زمین نشستم.
سلطان برگشت سمتم،کنارم زانوزد،پام رو تو دستش گرفت و نگاه کرد،
_یه تکه چوبه،باید درش بیارم.
درحالی که ازسوزش پام اشک می ریختم دستم رو روی دستش گذاشتم.
_نه نمی خوام،توروخدا ول کن.
_یعنی چی بچه که نیستی،بذاردرش بیارم.
romangram.com | @romangram_com